ايران ويج

نسخه‌ی کامل: زندگینامه مخترعان
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.




سلام
من در این تایپیک می خواهم در باره زندگینامه مخترعان صحبت کنیم ...
به نظر من درسته که کمو بیش اونارو میشناسیم اما مثلا یه چیزایی تو زندگیشون اتفاق افتاده که جالبه که آدم اونارو بخونه 040
واینکه اونا اون زمونا با چه مشکلاتی تونستن این اختراعات اولیه بزرگ را انجام دهند Wink


در ابتدا زندگینامه توماس الوا ادیسون را در اینجا قرار میدهم:
[attachment=5044]
بیا اینم متن اونی که تو word گذاشتم:

زندگینامه توماس الوا ادیسون
توماس الوا ادیسون (۱۱ فوریه ۱۸۴۷ - ۱۸ اکتبر ۱۹۳۱) مخترع و بازرگانی آمریکایی بود. او وسایل متعددی را طراحی یا کامل کرد که مهم‌ترین و معروفترین آنها لامپ الکتریکی است.
ادیسون در طول حیات علمی خویش توانست ۲۵۰۰ امتیاز اختراع را در ایالات متحدهٔ آمریکا، بریتانیا، فرانسه و آلمان به نام خود ثبت کند که رقمی حیرت‌انگیز و باورنکردنی به نظر می‌رسد. واقعیت این است که بیشتر اختراعات وی تکمیل شدهٔ کارهای دانشمندان پیشین بودند و ادیسون کارمندان و متخصصان پرشماری در کنار خود داشت که در پیشبرد تحقیقات و به سرانجام رسانیدن نوآوری‌هایش یاریش می‌کردند. دهنی ذغالی تلفن،ماشین تکثیر، میکروفن، گرامافون، دیکتافون، کینتوسکوپ (نوعی دستگاه نمایش فیلم)، دینام موتور و لاستیک مصنوعی از جمله مواد و وسایلی هستند که بدست ادیسون و همکارانش ابداع یا اصلاح شدند.
ادیسون از اولین مخترعانی بود که توانست با موفقیت بسیاری از اختراعات خود را به تولید انبوه برساند.
توماس ادیسون در شهر میلان ایالت اوهایو متولد شد و سال‌های کودکی را در پورت‌هِرون میشیگان بسر برد.
.«آل» بیش از یک سال نتوانست به مدرسه برود و دوران نوجوانی را با کارهایی چون فروختن ساندویچ و آب‌نبات در کنار ریل قطار و یا سبزی فروشی گذراند. او که برای فروش اجناس خود مرتباً با ترن میان پورت‌هرون و دیترویت در رفت و آمد بود، توانست از شرکت راه‌آهن نمایندگی توزیع یک روزنامهٔ دیترویتی را بدست آورد. با پس‌انداز پول حاصل از فروش روزنامه، آل توانست یک ماشین چاپ دست دوم خریداری کند. او دستگاهش را در یک واگن بارکشی نصب کرد و در سن پانزده سالگی اولین شماره‌ی‌ روزنامهٔ خود را با نام «ویکلی هرالد» منتشر ساخت. این نشریه که تمام کارهایش را ادیسون خود انجام می‌داد، نخستین و تنها روزنامه‌ای بود که در یک قطار در حال حرکت حروفچینی و چاپ می‌شد.
در سال ۱۸۶۲ م. وی اتفاقاً با تلگراف که در آن زمان وسیلهٔ نوظهوری بود آشنا شد و با وجود کم‌شنوایی چندی بعد توانست در ادارهٔ راه‌آهن به‌عنوان تلگرافچی شغلی برای خود بیابد و با تمرین زیاد یکی از چابک دست‌ترین مأموران تلگراف در آمریکا شود.
ادیسون هنگامی که فقط بیست و یک سال داشت، اولین اختراع خود را که یک دستگاه الکتریکی شمارش آراء بود عرضه کرد. آن دستگاه فروش نرفت و او تصمیم گرفت که دیگر تا احتیاج و تقاضای عامه ایجاب نکند به فکر اختراع دیگری نیافتد .
در سال ۱۸۶۹ م. ادیسون که ادارهٔ راه‌آهن را ترک کرده بود، به‌عنوان سرپرست فنی به استخدام یک مؤسسهٔ صرافی بزرگ در نیویورک در آمد. در این مقام او توانست نخستین اختراع موفقش را که نوعی تلگراف چاپی بود، به نام خود ثبت کند. تلگراف ادیسون برخلاف انواع رایج که علائم مورس را به صورت صداهای کوتاه و کشیده به گوش اپراتور می‌رسانیدند، آنها را به شکل خط و نقطه بر روی نوار کاغذی چاپ می‌کرد. او حق امتیاز اختراعش را در مقابل چهل هزار دلار به مدیر صرافخانه واگذار کرد و با پول آن در شهر نیوآرک ایالت نیوجرسی یک کارگاه تحقیقاتی برای خود برپا نمود. در محل جدید او علاوه بر تکمیل لوازم جانبی تلگراف، یک سامانهٔ پیشرفتهٔ نمایشگر اطلاعات بورس را طراحی کرد که سود هنگفتی از آن حاصل آمد.
ادیسون مدتها این فکر را در سرداشت که کارگاهش را به محل بازتر و بزرگ‌تری منتقل کند. با فراهم شدن سرمایهٔ کافی، سرانجام در سال ۱۸۷۶ م. در منطقهٔ «منلوپارک» نیوجرسی یک لابراتوار پژوهشی مجهز بنیاد نهاد و گروهی از افراد لایق و مستعد را به همکاری فراخواند.
تأسیس این آزمایشگاه نقطهٔ عطفی در رشته فعالیت‌های ادیسون و از بزرگ‌ترین ابتکارهای او به شمار می‌رود. آزمایشگاه منلو پارک نخستین مؤسسه‌ای بود که منحصراً با هدف تولید و تکمیل ابداعات علمی برپا شد و آن را باید نمونهٔ اولیهٔ آزمایشگاه‌های تحقیقاتی بزرگی دانست که از آن پس تمام صنایع مهم در کنار کارگاه‌های خود ایجاد کردند. در سایهٔ نظارت و سازماندهی توماس ادیسون و کار گروهی کارمندان وی صدها اختراع کوچک و بزرگ در این مؤسسه به ثمر رسیدند که البته همگی به نام ادیسون تمام شدند.
از قدیم الایام، داشتن وسیله‌ای که بتوان با آن صدا را ضبط کرد از آرزوهای بشر بوده است. قبل از آنکه توجه ادیسون به این مقوله جلب شود، لئون اسکوت مارتین‌ویل فرانسوی (۱۸۵۷ م.) و دیگران تحقیقاتی کرده و گام‌هایی در این راه برداشته بودند؛ اما دستگاه‌های آنها عملا ً قابل استفاده نبود زیرا تنها با یک دور گوش دادن، صدای ضبط شده از بین می‌رفت.
در سال ۱۸۷۷ م. ادیسون موفق به ساخت وسیله‌ای شد که واقعاً کار می‌کرد؛ یعنی می‌توانست صدا را ضبط و دو تا سه بار پخش کند. «ضبط صوت» ادیسون که فونوگراف (آوانگار) نام گرفته بود، ساختمانی ساده داشت: استوانه‌ای فلزی بود با یک دستهٔ گرداننده که در یک انتهای آن سوزنی همراه با یک بوق تعبیه شده بود. وقتی کسی استوانه را می‌چرخاند و درون بوق صحبت می‌کرد، بر اثر ارتعاش سوزن، روی ورقهٔ نازک حلبی ِدور استوانه خراش‌هایی می‌افتاد. برای شنیدن صدای ضبط شده نیز کافی بود سوزن را به ابتدای مسیر برگردانده و دوباره استوانه را به‌چرخش در آورند. کیفیت صدا البته بسیار پایین بود و صفحه حلبی هم پس از چند بار استفاده خراب می‌شد. با اینحال همین وسیله ابتدایی در نظر مردم بسیار شگفت‌انگیز می‌نمود و بشدت مورد استقبال قرار گرفت. روزنامه‌ها ادیسون را «جادوگر منلوپارک» لقب دادند. حتی دولت رسماً وی را به واشینگتن دعوت کرد تا اختراعش را در برابر مقامات به نمایش بگذارد. ده سال بعد (۱۸۸۷ م.) ادیسون (یا به روایتی الکساندر گراهام بل)، استوانهٔ مومی را جایگزین ورق حلبی کرد و بالاخره امیل برلینر مخترع آمریکایی آلمانی‌تبار با تبدیل استوانهٔ مومی به صفحهٔ پلاستیکی، گرامافون را به شکل امروزی درآورد.
سابقهٔ سیستم روشنایی الکتریکی به اواسط قرن نوزدهم می‌رسد. در سال ۱۸۵۴ م. هاینریش گوبل نخستین لامپ برق را اختراع کرد که حدود چهارصد ساعت نور می‌داد اما آن را به نام خود به ثبت نرساند. پس از وی جیمز وودوارد، ویلیام سایر، متیو ایوانز (۱۸۷۵ م.) و جوزف سووان (۱۸۷۸ م.) مدل‌های دیگر چراغ‌های ا لکتریکی را ارائه کردند.
کمی پیش از آنکه ادیسون نیز وارد این عرصهٔ جدید شود، والیس صنعتگر آمریکایی نوعی چراغ برق را روانهٔ بازارکرده بود که نمونه‌ای از آن به دست ادیسون رسید (۱۸۷۸ م.). دستگاه والیس تشکیل می‌شد از چارچوبی با یک حباب و دو میلهٔ فلزی متحرک که به هر کدام تکه ذغالی متصل بود .عبور جریان برق از میله‌ها باعث می‌شد که دو قطعه ذغال بسوزند و میانشان قوس الکتریکی بسیار درخشانی به رنگ آبی پدیدار ‌شود. این چراغ الکتریکی ابتدایی بازده پایینی داشت زیرا مصرف برق آن زیاد و عمر ذغال‌هایش کم بود. با این وجود، ادیسون که به اهمیت اختراع والیس پی‌برده بود، تصمیم گرفت آن را اصلاح کند و به جای ذغال مادهٔ مناسب تری بیابد که با برق کمتر مدت درازی روشنایی بدهد و به مرور زمان نسوزد و از بین نرود.
پس از یک سال تلاش بی‌وقفه و آزمایش صدها مادهٔ گوناگون، سرانجام ادیسون و همکارانش توانستند با خالی کردن هوای داخل حباب و استفاده از نخ معمولی کربونیزه (ذغالی‌شده) لامپی بسازند که تا چهل ساعت نور بدهد. این موفقیت اولیه موجب شد تا آنها با پشتکار بیشتری به تحقیقات خود ادامه دهند و زمانیکه موفق شدند عمر متوسط چراغ برق را به پانصد ساعت برسانند، ادیسون تشخیص داد که زمان مناسب برای نمایش آن فرا رسیده است.
او از روزنامه‌نگاران و صاحبان سرمایه دعوت کرد تا در شب ۳۱ دسامبر ۱۸۷۹ م. برای دیدن اختراع جدیدش به منلوپارک بیایند. به دستور او آزمایشگاه و اطراف آن را با صدها لامپ برق آراستند بطوریکه محوطهٔ منلوپارک و جادهٔ منتهی به آن غرق در نور شده بود. ادیسون میهمانان خود را با چیزی روبرو کرده بود که برایشان سابقه نداشت. منظرهٔ لامپ‌های نورانی بازدیدکنندگان را به شدت تحت تأثیر قرار داد؛ بطوریکه وقتی ادیسون نقشهٔ خود را برای تأسیس یک کارخانهٔ بزرگ الکتریسیته در نیویورک مطرح کرد پیشنهادش با استقبال گرم سرمایه‌داران حاضر روبرو شد.
در ۲۷ ژانویه ۱۸۸۰ م. ادیسون تقاضانامهٔ دریافت امتیاز اختراع «لامپ روشنایی الکتریکی» را به ادارهٔ اختراعات آمریکا تسلیم کرد اما با درخواستش موافقت نشد. کارشناسان سازمان معتقد بودند که طراحی و ساخت لامپ ادیسون بر مبنای مطالعات ویلیام سایر انجام شده است؛ بنابراین تنها امتیاز اختراع رشتهٔ ذغالی شده پرمقاومت (مادهٔ تولیدکنندهٔ نور لامپ‌) به ادیسون تعلق گرفت.
در ۱۳ فوریه ۱۸۸۰ م. وی به کشف یک پدیدهٔ مهم فیزیکی نائل آمد که اکنون به اثر ادیسون معروف است.
دو سال پس از نمایش عمومی لامپ الکتریکی، (۱۸۸۲ م.) ساختمان کارخانهٔ مرکزی تولید برق موسوم به «ایستگاه پرل استر ی‍ت» به پایان رسید و در چهارم سپتامبر همان سال نخستین سیستم توزیع نیروی الکتریسیته در جهان با قدرت ۱۱۰ ولت و ۵۹ مشتری در پایین محلهٔ منهتن به دست ادیسون افتتاح گردید.
چندی بعد ادیسون کوشید تا حق امتیاز لامپ برق را در بریتانیا از آن خود کند و بر رقیبش جوزف سووان – که مستقل از ادیسون موفق به اختراع لامپ حرارتی ِرشته کربنی شده‌ بود- پیروز شود اما پس از یک دعوای حقوقی بی‌حاصل، دو طرف با یکدیگر به توافق رسیدند و برای بهره‌مند شدن از منافع اختراعشان در بریتانیا شرکت «ادیسووان» را تأسیس کردند. این شرکت در سال ۱۸۹۲ م. جزئی از کمپانی بزرگ جنرال الکتریک (متعلق به ادیسون) گردید.
همانطور که گفته شد، بیشتر اختراعات ادیسون حاصل تکمیل ایده‌های دیگران و کار دسته‌جمعی گروه بزرگی از تکنسین‌ها و کارمندانی بود که تحت نظارت او به تحقیق و آزمایش می‌پرداختند. لویس لاتیمر دستیار آفریقایی-آمریکایی ادیسون که در پروژهٔ چراغ الکتریکی نقش مهمی داشت، از جملهٔ این افراد است.اگر امروز کمتر نامی از کسانی مانند او به میان می‌آید، به این دلیل است که ادیسون غالبا همکاران خود را در افتخار و اعتبار اختراعاتش سهیم نمی‌کرد. با این همه شکی نیست که بدون قدرت سازماندهی و خصوصاً همت بلند ادیسون دست یافتن به این همه موفقیت ممکن نبود. نیکلا تسلا فیزیکدان بزرگ و یکی از همکاران ادیسون دربارهٔ روش او برای حل مسائل می‌نویسد: «اگر ادیسون می‌خواست سوزنی را در انبار کاهی پیدا کند، با پشتکارفراوان دانه به دانه رشته‌های کاه را کنار می‌زد تا بالاخره سوزن نمایان شود. بارها با تأسف شاهد بودم که چگونه بخش اعظم وقت و انرژی او صرف یافتن یک فرمول جزئی یا انجام دادن محاسبه‌ای کوچک می‌شد.» ادیسون خود نیز در این‌باره گفته‌ است: «نوآوری عبارت است از یک درصد الهام روح و نود و نه درصد عرق ‌ریختن و تلاش کردن.»
تسلا دانشمندی شایسته و بهترین کارمند ادیسون بود. او ابتدا از طرف ادیسون مأمور شده بود تا راه‌های توسعهٔ سیستم‌های جریان مستقیم (DC) را بررسی کند اما چون پس از پایان کار ادیسون تعهدات مالی خود را زیر پا گذاشت تسلا تصمیم به ترک شرکت او گرفت. با پذیرش استعفای تسلا، ادیسون مرتکب اشتباه بزرگی شد چرا که چندی بعد تسلا با کشف جریان متناوب (AC) در برابر امپراتوری ادیسون و سیستم DC او قد علم کرد. او با حمایت جرج وستینگهاوس کارخانه‌دار معروف سامانه‌های چندفازی توزیع برق را برپایهٔ جریان AC تکامل بخشید که بسیار کارآمدتر از سیستم ادیسون بود. با وجود تبلیغات منفی جنرال الکتریک، جریان AC روز به روز رواج بیشتری یافت و سرانجام سلطه ادیسون را بر بازار صنایع الکتریکی درهم شکست.
در سال ۱۸۸۹م. یکی از کارمندان شرکت ادیسون به اسم ویلیام کندی لوری دیکسون نوعی دستگاه نمایش فیلم اختراع کرد که پنج سال بعد(۱۸۹۴م.) با نام تجاری کینه‌توسکوپ (متحرک نما) در نیویورک به معرض نمایش گذاشته شد. کینه‌توسکوپ دستگاهی بود که هرکس از سوراخ آن به درون می‌نگریست و دسته‌ای را می‌چرخاند، تصاویر متحرکی را مشاهده می‌کرد. این وسیله ابتدا به‌عنوان مکمل گرامافون و برای رونق بخشیدن به بازار آن طراحی شده بود وهدف آن بود که با افزودن امکان تماشای عکس متحرک، بر جذابیت گرامافون نزد خریداران افزوده شود.
با وجود اهمیت این اختراع، ادیسون یا دیکسون را نمی‌توان پایه‌گذار سینما دانست؛ کینه‌توسکوپ آنها بیشتر به ماشین «شهر فرنگ» شبیه بود و دریک زمان بیش از یک نفر نمی‌توانست از آن استفاده کند. چنین دستگاهی در عصر جدید که تودهٔ مردم به هیجان و سرگرمی‌های دسته‌جمعی نیاز داشتند چندان به کار نمی‌آمد. ایدهٔ بزرگ کردن تصاویر و بکارگیری پردهٔ نمایش هرگز به ذهن ادیسون نرسید چون همانطور که گفتیم از اختراع کینه‌توسکوپ مقصود دیگری داشت ولی حدود یک سال بعد لویی لومیر صنعتگر ثروتمند فرانسوی با ساختن دوربین فیلم‌برداری و پروژکتور و افتتاح اولین سالن سینما در گراند کافه پاریس (۲۸ دسامبر ۱۸۹۵م.) نخستین گام‌ها را برای علاقمند کردن مردم به این پدیدهٔ نو برداشت. پس از گذشت چند سال، سالن‌های نمایش فیلم در اروپا و آمریکا آنقدر فراوان شده بود که ادیسون نیز چاره‌ای جز پیوستن به این جریان و کنار گذاشتن سینمای تک‌ نفره‌اش ندید.
ادیسون در تبدیل سینما به رسانه‌ای همگانی و صنعتی سودآور نقش مؤثری ایفا کرده است. فیلم استاندارد ۳۵ میلیمتری با چهار روزنه در لبهٔ هر فریم که هنوز مورد استفاده قرار می‌گیرد از یادگارهای ادیسون است. وی همچنین مؤسس اولین استودیوی فیلمسازی دنیا (بلک ماریا در ایالت نیوجرسی) است. نخستین فیلم کپی رایت شدهٔ تاریخ سینما با عنوان «عطسهٔ فرد اُت» در این استودیو ساخته شد.
در اول فوریه ۱۸۹۳م. ادیسون ساختمان «بلک ماریا» نخستین استودیوی تصاویر متحرک را در وست اورنج ِ نیوجرسی به پایان برد. او کوشید تا اختراع دوربین فیلم‌ برداری را تماماً به خود نسبت دهد و حق استفادهٔ انحصاری از آن را به دست آورد اما در ۱۰ مارس ۱۹۰۲م. ادعای او در یک دادگاه استیناف ایالات متحده رد شد.
در ۱۸۹۴م. او در زمینهٔ ترکیب فیلم و صدا تحقیقاتی انجام داد که سرانجام به اختراع کینه‌توفون انجامید. این دستگاه که ترکیب ناجوری از کینه‌توسکوپ و گرامافون استوانه‌ای بود با استقبال مردم مواجه نشد.
در ۶ ژانویه ۱۹۳۱م. ادیسون درخواست‌نامهٔ ثبت آخرین اختراع خود «وسیله نگهدارندهٔ اشیاء هنگام آبکاری» را به ادارهٔ اختراعات فرستاد اما پیش از دریافت پاسخ در اواخر همان سال در سن ۸۴ سالگی درگذشت.





اینم مطالب جدید غیر از اون word :

حقايقي تازه از زندگي اديسون
بین سالهاي 1869تا 1931 كه توماس ادیسون در سالگي 84 درگذشت، بیش از هزار طرح و اختراع آشنا و غریب ارائه داد، از دستگاه تايپ، قلم الکتریکی، برق، عکس، دوربین فیلمبرداری، پیل الکتریکی تا عروسک سخنگو و یک خانه واقعی چدنی.
از آغاز ادیسون سعی میکرد تمامي پیشرفتهایش را ثبت کند.نتيجه إین تلاش تعداد بیش از 3500 دفترچه یادداشت بوده است، كه امروزه در محفظه هاي مخصوص مجهز به سیستم کنترل دما در آرشیو لابراتوار وست اورنج West Orangeدر بناي تاريخ ملي اديسون در ايالت نيوجرسي نگهداري مي شود.
تمامی اسناد نشاندهنده طرز فکر او هستند. اختراعاتش توسط خود او کامل شده است. در إین میان تعداد بیشماری از اندیشه هایش در مورد ماوراءالطبیعة و طرحهایی که هیچگاه فراتر از خطوط درهم کاغذ نرفت، نیز یافت میشود. روزنامه های صبح باعث تعجب بسیار زیاد خوإنندگان شدند: قلم از یک ایدة اولیة و فکر خام خطوطی کشیده است. او هیچگاه با پول وسوسة نشد و در جایی از نوشتةهایش آمده: من هیچوقت کلمه شکست را بر زبان نمی آورم. با گذشت زمان نسخه ها و دستورالعملها هم اضافه میشد، همراه با یادداشتهای متعددی که به دستیارانش می نوشت و توصیه می کرد این را هم امتحان کنید و پاسخهای آنها به سئوالات پایان ناپذیر بود. اغلب اوقات ادیسون با یادداشت برداری کتب مخترعین قبلی و اختراعاتش فعالیت جدیدی را شروع می کرد. یکی از نمونه های کامل یادداشت های اوطرح برق رسانی شهر نیویورک است.ادیسون زمان بیشتری برای انتقال تفکرات و ایده هایش بر روی کاغذ و پی بردن به نتایج آنها احتیاج داشت. لئوناردو داوینچی مربی فکری ادیسون بود و یادداشتهای وی نزدیکی عمیق این دو را نشان می دهد.ادیسون نقشه کشی ماهر، گنجینه عقاید، خودبینی بزرگ، مهندس و گیاةشناس، مخترعی با ادراک، دانشمند و ریاضیدانی بود که هر گام از تمامی مراحل سفر اکتشافی به دنیای مجهولات را شرح داده است.در سال 1886 ادیسون عروسش را با فورت مایر، کنار استراحتگاهی که قصد داشت برای او بسازد برد، درحالیکه آنان برای ارائه آخرین طرحهای خانة سمینول در کنإر هتل ایستاده بودند، ادیسون طرح محوطه خانه را ترسیم کرد، شامل محل دقیق مسیرها، پیاده روها، یک دیوار دریایی آهکی، درختهای لیمو و نخلها و سایر بوته زارها. ادیسون در دهه های بعدی تفکرات و تلاش بیشتری داشت:در آخرین یادداشتهای او، طرح جزئیات یک معدن فلز، کارخانة ذخیرةسازی برق،درختستان گلدنراد*، و حتی یکطرح برای ارکستر سمفونیک موجوداست.

* گلدنراد نوعی درخت بومی آمریکایی با گلهای زرد است.



اینم لینک چند تا عکس از ادیسون:
ادیسون1
ادیسون2
ادیسون3
ادیسون4
ادیسون5
زندگينامه الكساندر گراهام بل، مخترع تلفن

تولد و داستان اولين اختراع
در 3 مارس 1847 در ادينبورگ اسكاتلند كودكي به دنيا آمد كه بعدها نامش همواره با يك كلمه عجين شد. تلفن!

خيلي فكر مي كردند شايد قسمت است كه پسران خانواده پروفسور الكساندر ملويل بل همگي بر اثر سل بميرند ولي گراهام عمرش به دنيا بود. گراهام كوچولو از سن 10 سالگي شروع به ايراد گرفتن از اسمش كرد. شايد او هم يك اسم سه قسمتي دوست داشت چرا كه در 11 سالگي پدرش را راضي كرد كه نام او را الكساندر گراهام نام نهد. اما تا آخر عمر همه او را با نام الك مي شناختند.

شايد اگر John Herdman آنها را نصيحت نمي كرد كه به كارهاي مفيد پبردازند ما امروز تلفن نداشتيم. بل كوچك بعد از توبيخ شدن توسط همسايه خودشان ، جان ، به فكر كمك كردن به او افتاد. آن زمان جان در فكر پيدا كردن راهي براي تسهيل آسياب كردن گندم بود. كليد در دستان كودك كنجكاو قصه ما بود. الكساندر يك ماشين ساخت كه به وسيله پدال ، گندم را آسياب مي كرد. كار در كارگاه كوچكي كه جان راه انداخته بود آغاز شد

الكساندر استعدادهاي ديگري هم داشت. او به سرعت خود را در زمينه هنر و شعر نشان داد. با تشويق هاي مادر و آموزشهاي غير رسمي او سريعا الكساندر به استادي در خانواده بل تبديل شد. ديگر همه او را به نام پيانيست خانواده بل مي شناختند. به همين خاطر اكساندر روز به روز به مادر خود وابسته تر مي شد. هر روز بيشتر از روز قبل!


مادر ناشنوا مي شود

از سن 12 سالگي مادر الكساندر رو به ناشنوايي گذارد. هر روز بر ميزان ناشنوايي مادر اضافه مي شد. الكساندر بسيار از اين واقعه تحت تاثير قرار گرفت. مادر براي او ارزش بسيار بالايي داشت. بل كوچك شروع به يادگرفتن يك زبان انگشتي كرد كه باعث شد بتواند صحبتها را به مادر انتقال دهد. كم كم او موفق شد يك نوع تكنيك خاص ايجاد كند كه با صداهاي خاصي را به راحتي به مادر مفاهيم را منتقل كند. كم كم علاقه به مادر ، الكساندر را به يك مبحث علاقه مند كرد. صدا شناسي!

كلا بايد خانواده بل را خانواده سخنوران دانست. پدربزرگ و عمو پدر همه از اساتيد سخنوري بريتانيا بودند. پدر رساله اي درباره اصئل سخن با كرو لالها نوشت كه در زمان خود يك رساله انقلابي بود. چه كسي مي توانست بهتر از الكساندر نشان دهنده عملي بودن اين رساله باشد؟ لب خواني آموزش داده شده در اين كتاب به الكساندر هم ياد داده شد و هر جا كه الكساندر قدرت خود را در لب خواني به نمايش مي گذارد همه در بهت و حيرت فرو مي رفتند. لب خواني زباني مانند سانسكريت باعث جاودانگي لب خواني شد!

دستگاهي كه صدا توليد مي كرد

بعد از تحصيلات در كالج بود كه اكساندر يك چيز عجيب شنيد. شخصي به نام بارون ولفگانگ فون كمپلن دستگاهي براي شبيه سازي صداي انسان ساخته است. الكساندر جوان سريعا كتابي از فون كمپلن را يافت و دست به ترجمه آلماني به انگليسي كتاب زد. بعد از ترجمه بسيار سخت كتاب آنها شروع به ساخت دستگاه كردند. در اين قضيه برادر بزرگتر الكساندر يعني ملويل هم به او كمك مي كرد. قسمتهايي مانند ناي، گلو، شش و لب به سختي ساخته شد اما هنوز يك مشكل براي دريافت جايزه اي كه پدر تعيين كرده بود وجود داشت. پدرشان گفته بود يك جايزه بزرگ براي آنها تدارك ديده است كه اگر بتوانند چنين كاري را بكنند به آنها خواهد داد. ساختن جمجمه اي كه بتواند حتي چند كلمه صدا را توليد كند بسيار طاقتفرسا بود. آنها بعد از هزاران بار تلاش توانست جمله “How are you grandma?” را بيان كنند. البته نتيجه يك ذره اشكال داشت. شايد اگر كسي جمله “Ow ah oo ga ma ma.” را مي شنيد اصلا متوجه منظور نمي شد اما اين براي اكساندر 19 ساله تازه شروع راه بود!

خانواده اي كه نابود شد

در 1865 وقتي خانواده به لندن مهاجرت كرد الكساندر به دفتر كارش رفت و تمام مدت را بر روي آزمايشهاي خود كار كرد. تمام پاييز و زمستان او بر روي پروژه هايش كار مي كرد و همينطور سلامتي اش رو به تحليل مي رفت. از آن طرف برادر كوچكش ادوارد با درد سل دست و پنجه نرم مي كرد. الكساندر سال بعد كاملا حالش خوب شد ولي هميشه شانس با انسان يار نيست. ادوارد آنقدر خوش شانس نبود.

در سال 1867 بل به خانه بازگشت و بر روي امتحانات مدرك دانشگاهيش كار كرد. زماني كه به خانه بازگشت برادر بزرگترش ملويل ازدواج كرده بود و مستقل شد. در سال 1870 ملويل هم به دست سل به برادرش ادوارد پيوست.

در همان سال الكساندر با بيوه ملويل و والدينش به كانادا مهاجرت كرد. در يك زمين 10.5 هكتاري كه در كانادا خريدند يك مزرعه ساختند. در مزرعه يك جايي هم ساخته شد. يك كارگاه براي آزمايشهايي براي كار با ناشنوايان.

او پيانويي طراحي كرد كه مي توانست موزيكش را به وسيله الكتريسيته منتقل كند.او سعي كرد وسيله اي بسازد كه نه تنها نتهاي موسيقي،بلكه كلمه هاي سخنراني را نيز ارسال كند. اما داستان اصلي از سال 1874 شروع شد. در تابستان بل كار خود را بر روي ساخت صدانگار شروع كرد. صدا نگار صداي برخورد يك ضربه را كه براي آزمايش به يك شيشه زده مي شد را توسط يك قلم بر روي يك ورقه ثبت كند. اين كار با يك سري از اشكال نشان داده مي شد ( مسلما همه ما چنين چيزهايي ديده ايم). در آن سال خطوط تلگراف با يك ترافيك عجيب دست به گريبان بود. بايد راه ديگري پيدا مي شد.

داستان شروع يك دوران

الكساندر يك شب تا دير وقت مشغول كار بود كه ناگهان يك باتري واژگون مي‌شود و اسيد سولفوريك آن روي لباسهاي او مي‌ريزد. بل با عصبانيت معاونش را صدا مي‌كند در حاليكه او در كارگاه زير شيرواني بود و در وضع عادي صدا به او نمي‌رسيد، ولي وجود يك سيم تلگراف كه از كارگاه زير شيرواني تا داخل اطاق خواب بل در طبقه پايين امتداد داشت باعث شد كه معاونش صداي او را بشنود. اين سيم براي انتقال اصوات نتهاي پيانو توسط الكساندر ساخته شده بود. توماس واتسون معاون بل بعد از تقريبا 40 سال اين حادثه را اينطور بازگو مي‌كند. برعكس اولين پيام تلگرافي مورس كه با جمله مقدس آنچه خدا اراده كرده است، شروع شد.

اولين پيام تلفني بل با اين جمله آقاي واتسون بيا اينجا با تو كار دارم آغاز گرديد. شايد اگر گراهام بل مي‌دانست كه در آستانه يك اختراع بزرگي است اولين پيام خود را با يك جمله جالبي شروع مي‌كرد. آن جمله تاريخي البته اولين جمله كامل بود كه از طريق سيم ارسال شده بود.

“Mr Watson - Come here - I want to see you”



وی اگر چه چندسالی بیش به مدرسه نرفت ولی با همت خودش و تلاش خانواده هم در دوران ابتدایی و هم در دوران متوسطه شاگرد ممتازی بود او تحصیلات کالج نداشت و از آنجا که پدر گراهام بل یعنی ملویل بل متخصص فیزیولوژی صدا، اصلاح گفتار و آموزش به ناشنوایان بود در همان دوران کودکی علاقه بل به شغل پدر در او پیدا شد و او تصمیم گرفت با شغل پدر امرار معاش کند.

درسال ۱۸۷۱ میلادی (۱۲۵۰ هـ.ش) الکساندر گراهام بل که درآن هنگام ۲۴ ساله بود دوبرادر خود را به خاطر سل ازدست داد و او خود از بیماری جان سالم به دربرد ودر همان سال به همراه پدر و مادر خود راهی شهر انتاریو کانادا شد، گراهام بل یکسال در کانادا با آسایش زندگی کرد ودوران نقاهت خود را سپری کرد.

درهمان سال الکساندر راهی ایالات متحده شدن چون نامه‌ای از خانم سارافولر، مدیر آموزشگاه ناشنوایان بوستن دریافت کرد که درآن نامه از او خواسته شده بود که شغل معلمی درآن آموزشگاه را بپذیرد و از آن پس بل هرروز به کلاس درس می‌رفت و روشهایی که از پدر خود برای آموزش ناشنوایان یادگرفته بود به کار می‌بست او در پایان روز آزمایش ارتعاش را با دیاپازنهای خود ازسر می‌گرفت، او دیاپازنهای خود را در اتاق خواب گذاشته بود و برروی آنها کار می‌کرد و معتقد بود که مساله ارتعاش مجهولات زیادی دارد او در این زمینه به مطالعه یکی از کتابهای مشهور هلموتز، فیزیکدان نامی آلمانی، به نام تئوری وظایف اعضاء مبنی بر مطالعه احساسات شنوایی پرداخت و در همین زمان یعنی در دهه هفتاد او در کارگاه برق چارلز ویلیامز که مرجع بسیاری از مخترعان بود با تامس واتسون آشنا شد.

واتسن درآن موقع فقط بیست سال داشت اما تا آن زمان به کارهای گوناگونی پرداخته بود مدرسه را در دوازده سالگی ترک کرد و از آن پس چندی به ظرفشویی ومدتی هم به پیشخدمتی پرداخته بود اما سرانجام به دلیل جاذبه شگفت برق به کارگاه ویلیام آمده بود او آدمی چابکدست و تیزهوش بود ودر نمونه سازی مهارت داشت از این رو مخترعان اورا خوب می‌شناختند آشنایی بل با واتسون به این صورت بود که بل روزی در حالیکه که تلگراف هارمونیک را دردست داشت ملاقات نمود و با او در زمینه بهتر کارکردن دیاپازن ‌ها و فرستادن چند پیام درآن واحد با یک رشته سیم صحبت کرد بل از واتسون خواست که او را در ساخت این دستگاه یاری نماید و واتسون هم قول داد تا آنجا که بتواند با آنها یاری برساند. از آن پس الکساندر و واتسن به آزمایش تلگراف هارمونیک دست زدند و آزمایشهای آنها پس از تعطیلی کارگاه آغاز می‌شد و آنها تا سرتاسر بهار سال بعد به هم کارکردند.

الکساندر و واتسن برابر هم، هریک درسویی از اتاق ایستاده بودند. سیم درازی دو دستگاه را بهم وصل می‌کرد، الکساندر گاه‌بگاه یک دیاپازن برمی داشت و به گوشش می‌چسباند. سپس آن را برجایش می‌ گذاشت و کمی تنظیم می‌کرد و آزمایش را ازسر می‌گرفت آنها به درستی نظریه خود آگاه بودند اما روش به کار بستنش را نمی‌دانستند نخست نتهای را بدقت موزون می‌کردند و با سیم می‌فرستادند اما هنگام دریافت آنها را درهم می‌یافتند بل در همین هنگام پس از آزمایشات زیاد، ناامید شد و درهمین هنگام جرقه تولید و ساخت تلفن درمغز او زده شد او طرح خود را به واتسون توضیح داد و پس از مشورت آنها به این نتیجه رسیدند که ساخت تلفن به هزینه زیادی احتیاج دارد و ساختن حتی یک نمونه هم از از استطاعت مالی آنها به دور است. پس از یکی دوروز بل به خود جرات داد به دیدن آقای هبرد و آقای ساندرز که هردو آنها از سرمایه داران بوستن بودند برود تا از آنها پشتیبانی بکنند اما آنها استقبال چندانی از بل نکردند و به او پیشنهاد کردند که مشخصات تلگراف خود را به واشنگتن ببرد و آنرا در اداره اختراعات ایالات متحده ثبت بکند و او رهسپار واشنگتن شد و بل اختراع خود را ثبت کرد.

از آن به بعد الکساندر هفته‌ای یک شب با واگن اسبی به خانه هبرد می‌رفت چون در اولین دیدار که الکساندر برای کمک مالی به خانه آقای هبرد رفته بود دراین دیدار دوستی الکساندر بر دل آن مرد نشست، میبل دختر آقای هبرد لال بود و از اینرو پدرش از الکساندر خواست تا با روش خود با او سخن بگوید و سخن گفتن را به او یاد بدهد. پس از چند هفته دیگر چندان نیازی به آموزش نبود. زیرا میبل خوب سخن می‌گفت اما الکساندر هنوز هرهفته به خانه هبرد می‌رفت و خود را درآن خانه بیگانه نمی‌یافت و درهمین هنگام به میبل قول داد که با اوازدواج بکند، در همین هنگام، دوهمکار دیاپازن را برای کارخود کافی نیافته بودند، از اینرو الکساندر برآن شد که به جای دیاپازن ازنی فولادین ارگ استفاده کند و آنها با این کار نتیجه گرفتند و توانستند صوت را انتقال دهند و امتیاز اولین تلفن در ۷ مارس ۱۸۷۶ (۶ اسفند ۱۸۷۶ هـ.ش) به او اعطا شد.

در ۲۴ ژوئن ۱۸۷۶ (۳ تیر ۱۸۷۶) الکساندر به نمایشگاه صدساله صنایع گام نهاد. این نمایشگاه در فید مونت پارک فیلادلفیا برگزار شد دراین نمایشگاه که امپراطوربرزیل هم حضور داشت بل برنده جایزه ویژه شد.

پس از آن بل به معرفی اختراع خود در این زمینه پرداخت و در تالارهای زیادی سخنرانی کرد. درهمین هنگام آقای هبرد سرمایه‌گذاری را در تلفن آغاز کرد و حتی راضی به ازدواج او با میبل شد و عروسی آنها ۱۱ ژوئیه ۱۸۷۷ (ـ۲۱ خرداد ۱۲۵۶) انجام گرفت و درهمین هنگام بل به همراه میبل روانه انگلستان شد و در آنجاخانه‌ای را کرایه کرد مشغول پذیرایی مهمانانی شد که هرکدام جویای آشنایی با تلفن بودند و او در انگلستان حتی در حضور ملکه هم طریقه کار تلفن را اجرا کرد.

بل وهمسرش در اکتبر ۱۸۷۸(آبان ۱۲۵۷) با کشتی به سوی آمریکا روانه شدند، و بل به محض رسیدن به آمریکا روانه بوستن شد تا به دفاع از امتیاز تلفن که شرکت دسترن یونیون مدعی آن شده بود بپردازد. او دراین دادگاه سر بلند بیرون آمد و در همان سال آقای هبرد و واستون اولین آگهی را چاپ کردندو این آگهی تاثیر شگفت‌انگیزی در مردم داشت، هرکس به فکر تهیه تلفن افتاد. درسال ۱۹۱۵ یک خط تلفن سرتاسری درخاک آمریکا برقرار شد. آن روز رئیس جمهور آمریکا از کاخ سفید در واشنگتن با فرماندار کالیفرنیا ارتباط برقرار کرده بود و صدای او را می‌شنید. در این جشن فقط رئیس جمهور و فرماندار شرکت نداشتند بلکه درهمین هنگام بل در نیویورک پشت میزی نشسته بود وبا واتسن که در کالیفرنیا بود درباره روزهای اولیه اختراع صبحت می‌کرد.

در۲ اوت سال۱۹۲۲(۲۴ آوریل سال ۱۹۱۸ ) بل در نیویورک دیده از جهان فروبست. و او که مسیحی بود و کاتولیک به آئین آنها اورا دفن کردند.



چند تا عکس از الکساندر گراهام بل:
بل1
بل2
بل3
تلفن بل1
تلفن2
تلفن بل
خانواده بل
اول خواستم تاپیک جدید باز کنم بعد پشیمون شدم پس اگه احیانن مخترع نبود به بزرگیه خودتون ببخشید



اينشتين دوم كاوشگر سياهچاله ها( Stephen Hawking )


[تصویر:  P00018.jpg]

[تصویر:  Lucy_Stephen_Hawking.jpg]



متولد 8 ژانويه 1942

او از هر گونه تحرك عاجز است. نه مي تواند بنشيند نه برخيزد. نه راه برود. حتي قادر نيست دست و پايش را تكان بدهد يا بدنش را خم و راست كند. از همه بدتر توانايي سخن گفتن را نيز ندازد. زيرا عضلات صوتي او كه عامل اصلي تشكيل و ابراز كلمات اند مثل 99 درصد بقيه عضلات حركتي بدنش در يك حالت فلج كامل قرار دارند. مشتي پوست و استخوان است روي يك صندلي چرخدار كه فقط قلبش و ريه هايش و دستگاه هاي حياتي بدنش كار مي كنند و بخصوص مغزش فعال است. يك مغز خارق العلده كه دمي از جستجو و پژوهش و رهگشايي بسوي معماها و نا شناخته ها باز نمي ماند.

اين اعجوبه مفلوج استيفن هاوكينگ پرآوازه ترين دانشمند دهه آخر قرن بيستم است كه اكنون در دانشگاه معروف كمبريج همان كرسي استادي را در اختيار داردكه بيش از دو قرن پيش زماني به اسحق نيوتن كاشف قانون جاذبه تعلق داشت.همچنين وي را انيشتين دوم لقب داده اند زيرا مي كوشد تئوري معروف نسبيت را تكامل بخشد و از تلفيق آن با تئوري هاي كوانتومي فرمول واحد جديدي ارائه دهد كه توجيه كننده تمامي تحولات جهان هستي از ذرات ريز اتمي تا كهكشان هاي عظيم باشد.

اينشتين معتقد بود كه چنين فرمول يا قانون واحدي مي بايست وجود داشته باشد و سالهاي آخر عمرش را در جستجوي آن سپري كرد اما توفيقي نيافت.

استيفن هاوكينگ شهرت و اعتبار علمي خود را مديون محاسبات رياضي پيچيده و بسيار دقيقي است كه در مورد چگونگي پيدايش و تحول سياهچاله هاي آسماني يا حفره هاي سياه انجام داده است.اين اجرام فوق العاده متراكم كه به علت قدرت جاذبه بسيار قوي حتي نور امكان جدايي از سطح آن ها را نداردوجودشان بر اساس تئوري نسبيت انيشتين پيش بيني شده بود و به همين جهت هم سياهچاله ناميده شدند.رديابي و رويت آنها بوسيله قويترين تلسكوپ ها يا هر وسيله ديگر تا كنون ممكن نبوده است. با وجود اين استيفن هاوكينگ با قدرت انديشه و محاسبات رياضي چون و چرا ناپذيرش- نه فقط وجود سياهچاله ها را به اثبات رسانده و چگونگي شكل گيري و تحول آن ها را نشان داده بلكه به نتايج جالبي در رابطه اين اجرام با كيفيت وقوع انفجار بزرگ Big Bang در آغاز پيدايش كيهان دست يافته است كه در دانش فيزيك اختري و كيهان شناسي اهميت بسزايي دارد و به عقيده صاحبنظران بناي اين علوم را در قرن آينده تشكيل خواهد داد.

كتاب جديد هاوكينگ در اين زمينه كه بعنوان سياهچاله ها و جهان هاي نوزاد انتشار يافت در محافل علمي جهان مثل يك بمب صدا كرد و شگفتي فراوان برانگيخت. اما قبل از اشاره خلاصه اي مي آوريم از زندگي نويسنده اش كه براستي از كتاب او شگفتي بر انگيز تر است .

استيفن هاوكينگ در 8 ژانويه 1942 در شهر دانشگاهي آكسفورد زاده شد و دوران كودكي و تحصيلات اوليه اش را در همان شهر گذرانيد. از همان زمان به علوم رياضيات علاقه داشت و آرزوي دانشمند شدن را در سر مي پروراند اما در مدرسه يك شاگرد خودسر و بخصوص بد خط شناخته مي شد و هرگز خود را در محدوده كتاب هاي درسي مقيد نمي كرد بلكه چون با مطالعات آزاد سطح معلواتش از كلاس بالاتر بود هميشه سعي داشت در كتاب هاي درسي اشتباهاتي را گير بياورد و با معلمان به جر و بحث و چون و چرا بپر دازد !

پدر و مادرش از طبقه متوسط بودند با يك زندگي ساده در خانه اس شلوغ و فرسوده اما مملو از كتاب كه عادت به مطالعه را در فرزندانشان تقويت مي كرد. فرانك پدر خانواده پزشك متخصص در بيماري هاي مناطق گرمسيري بود و به همين جهت نيمي از سال را به سفرهاي پژوهشي در مناطق آفريقايي مي گذرانيد. اين غيبت هاي متوالي برلي بچه ها چنان عادي شده بود كه تصور مي كردند همه پدر ها چنين وضعي دارند. و مانند پرندگان هر ساله در فصل سرما به مناطق آفتابي مهاجرت مي كنند و بعد به آشيانه بر مي گردند. در عين حال غيبت هاي پدر نوعي استقلال عمل و اتكا به نفس در بچه ها ايجاد مي كرد.

استيفن در 17 سالگي تحصيلات عاليه را در رشته طبيعي آغاز كرد و از همان زمان به فيزيك اختري و كيهان شناسي علاقه مند شد زيرا در خود كنجكاوي شديدي مي يافت كه به رمز و راز اختران و آغاز و انجام كيهان پي ببرد. سالهاي دهه 60 عصر طلايي كشف فضا- پرتاب اولين ماهواره ها و سفر هيجان انگيز فضانوردان به كره ماه بود و بازتاب اين وقايع تاريخي در رسانه ها جوانان را مجذوب مي كرد. بعلاوه استيفن از كودكي عاشق رمان هاي علمي تخيلي بود و مطالعه آن ها نيز بر اشتياق او به كسب معلومات بيشتر در فيزيك و نجوم و علوم ديگر مي افزود. او دوره سه ساله دانشگاه را با موفقيت به پايان برد و آماده مي شد تا دوره دكترا را در رشته كيهان شناسي آغاز كند.

اما به دنبال احساس ناراحتي هايي در عضلات دست و پا استيفن در ژانويه 1963 يعني آغاز بيست و يكسالگي مجبور به مراجعه به بيمارستان شد و آزمايش هايي كه روي او انجام گرفت علائم بيماري بسيار نادر و درمان ناپذيري را نشان داد. اين بيماري كه به نام ALS شناخته مي شود بخشي از نخاع و مغز و سيستم عصبي را مورد حمله قرار مي دهد و به تدريج اعصاب حركتي بدن را از بين مي برد و با تضعيف ماهيچه ها فلج عمومي ايجاد مي كند بطوريكه بمرور توانايي هرگونه حركتي از شخص سلب مي شود. معمولا مبتلايان به اين بيماري بي درمان مدت زيادي زنده نمي مانند و اين مدت براي استيفن بين دو تا سه سال پيش بيني شده بود.

نوميدي و اندوه عميقي را كه پس از آگاهي از جريان بر استيفن مستولي شد مي توان حدس زد. ناگهان همه آرزوهاي خود را بر باد رفته ميديد. دوره دكترا-روياي دانشمند شدن - كشف رمز و راز كيهان - همگي به صورت كاركاتورهايي در آمدند كه در حال دورشدن و رنگ باختن به او پوزخند مي زدند. بجاي همه آن خيال پروريهاي بلند پروازانه حالا كاري بجز اين از دستش بر نمي آمد كه در گوشه اي بنشيند و دقيقه ها را بشمارد تا دوسال بعد با فلج عمومي بدن زمان مرگش فرا برسد.

به اتاقي كه در دانشگاه داشت پناه برد و در تنهايي ساعتها متفكر و بي حركت ماند. خودش بعدها تعريف كرده است كه آن شب دچار كابوسي شد و در خواب ديد كه محكوم به اعدام شده است و او را براي اجراي حكم مي برند و در آن موقعيت حس كرد كه هر لحظه زندگي چقدر برايش ارزشمند است. بعد از بيداري به ياد آورد كه در بيمارستان با يك جوان مبتلا به بيماري سرطان خون هم اتاق بوده و او از فرط درد چه فريادهايي مي كشيد. پس خود را قانع كرد كه اگر به بيماري لادرماني مبتلاست اما لااقل درد نمي كشد. بعلاوه طبع لجوج و نقادش كه هيچ چيز را به آساني نمي پذيرفت هشدار داد كه از كجا معلوم كه پيش بيني پزشكان درست از كار در بيايد و چه بسا كه از نوع اشتباهات كتب درسي باشد!

اما آنچه به او قوت قلب و اعتماد به نفس بيشتري براي مبارزه با نوميدي و بدبيني داد آشنايي اش در همان ايام با دختري به نام (جين وايلد) بود كه عد ها همسرش شد و نقش فرشته نگهبانش را به عهده گرفت. جين اعتقادات مذهبي عميقي داشت و معتقد بود كه در هر فاجعه اي بذراهي اميد وجود دارد كه با استقامت و قدرت روحي خود مي تواند رشد كند. و بارور شود. بايد به خداوند توكل داشت و از ناكاميهايي كه پيش مي آيد خيزگاههايي براي كاميابي ساخت.

جين دانشجوي دانشگاه لندن بود اما تحت تاثير هوش فوق العاده و شخصيت استثنايي استيفن چنان مجذوب او شده بود كه هر هفته به سراغش مي آمد و ساعتي را به گفتگوي با او مي گذرانيد و آمپول خوشبيني تزريق مي كرد.آنها پس از چندي رسما نامزد شدند و استيفن تحصيلات دانشگاهي اش را از سر گرفت زيرا براي ازدواج با جين مي بايست هرچه زودتر دكتراي خود را بگيرد و كار مناسبي پيدا كند.

و او طي دو سال با اشتياق و پشتكار اين برنامه را عملي كرد در حاليكه رشد بيماري لعنتي را در عضلاتش شاهد بود و ابتدا به كمك يك عصا و سپس دو عصا راه مي رفت. ازدواجش با جين در سال 1965 صورت گرفت و او چنان غرق اميد و شادي بود كه به پيش بيني دو سال پيش پزشكان در مورد مرگ قريب الوقوعش نمي انديشيد.

پروفسور استيفن هاوكينگ اكنون 61 سال داردو ظاهرا بيش از يك ربع قرن قاچاقي زندگي كرده است. البته اگر بتوان وضع كاملا استثنايي او را در حال حاضر زندگي ناميد.!

پيش بيني پزشكان در مورد بيماري فلج پيش رونده او نادرست نبود و اين بيماري اكنون به همه بدنش چنگ انداخته است. از اواخر دهه 60 براي نقل مكان از صندلي چرخدار استفاده مي كند و قدرت تحرك از همه اجزاي بدنش بجز دو انگشت دست چپش سلب شده است. با اين دو انگشت او مي تواند دكمه هاي كامپيوتر بسيار پيشرفته اي را فشار دهد كه اختصاصا براي او ساخته اند و بجايش حرف مي زند. و رابطه اش را با دنياي خارج برقرار مي كند زيرا از سال 1985 قدرت تكلم خود را هم ازدست داده است.

در آن سال او پس از بازگشت از سفري به درو دنيا براي مدتي در ژنو بسر مي برد كه مركز پژوهشهاي هسته اي اروپاست و دانشمندان اين مركز جلسات مشاوره اي با او داشتند. يك شب كه استيفن هاوكينگ تا دير وقت مشغول كار بود ناگهان راه نفس كشيدنش گرفت و صورتش كبود شد بيدرنگ او را به بيمارستان رساندند و تحت معالجات اضطراري قرار دادند. معمولا مبتلايان به بيماري ALS در مقابل ذات الريه حساسيت شديدي دارند و در صورت ابتلاي به آن ميميرند كه اين خطر براي استيفن هاوكينگ هم پيش آمده بود و گرفتن راه تنفس او ناشي از ذات الريه بود. پس از چند روز بستري بودن در بخش مراقبتهاي ويژه بيمارستان سرانجام با اجازه همسرش تصميم گرفته شد كه با عمل جراحي مخصوص مجراي تنفس او را باز كنند اما در نتيجه اين عمل صداي خود را براي هميشه از دست مي داد

عمل جراحي با موفقيت صورت گرفت و بار ديگر استيفن از خطر مرگ جست. هر چند قدرت تكلم خود را از دست داد اما با جايگزيني كامپيوتر مخصوص سخنگو ارتباط او با اطرافيانش حتي بهتر از سابق شد زيرا قبلا بعلت ضعف عضلات صوتي با دشواري و نارسايي زياد صحبت مي كرد. كامپيوتر سخنگو را يك استاد آمريكايي كامپيوتر در كاليفرنيت براي او ساخت و تقديمش كرد. برنامه ريزي اين دستگاه شامل سه هزار كلمه است و هر بار كه استيفن بخواهد سخني بگويد مي بايست با انتخاب كلمات و فشردن دكمه هاي كامپيوتر به كمك دو انگشتش كه هنوز كار مي كنند جمله مورد نظرش را بسازد و صداي مصنوعي به جاي او حرف مي زند. البته اينگونه سخنگويي ماشيني طولاني تر است اما خود استيفن كه هرگز خوشبيني اش را از دست نمي دهد عقيده دارد كه به او وقت بيشتري مي دهد براي انديشيدن آنچه مي خواهد بگويد و سبب مي شود كه هرگز نسنجيده حرف نزند.

ويلچر يا صندلي چرخدار استيفن كه بوسيله آن رفت و آمد مي كند نيز از پيشرفته ترين پديده هاي تكنولوژي است و با نيروي الكتريكي حركت مي كند. وي اتكاي زيادي به ويلچر خود دارد چون علاوه بر حركت با آن وسيله اي براي ابراز احساساتش نيز محسوب مي شود. مثلا اگر در يك ميهماني به وجد آيد با ويلچرش به سبك خاص خود مي رقصد و چنانچه صبر و حوصله اش را در مورد يك شخص مزاحم از دست بدهد در يك مانور سريع از روي پاهاي او رد مي شود !!! بسياري از شاگردانش ضربه چرخهاي ويلچر او را تجربه كرده اند و به گفته خودش يكي از تاسف هايش اين است كه طعم اين تجربه را به مارگارت تاچر نچشانده است !

يكي از شگفتيهاي اين آدم مفلوج و نحيف كه به ظاهر بايد موجودي تلخ و غمزده و منزوي باشد شوخ طبعي و شيطنت كودكانه اوست كه بخصوص در برق نگاه هوشمندانه و رندانه اش ديده مي شود. در حاليكه اجزاي چهره اش بي حركت و فاقد هرگونه واكنش احساسي و عاطفي هستند اما چشمانش مي درخشند.

انگار به هزار زبان با مخاطب سخن مي گويند. او بهيچوجه خودش را منزوي نكرده است. به كنسرت و پارك مي رود. در رستوران غذا مي خورد. در انجمن هاي دانشجويان شركت مي كند. و سر به سر شاگردانش كه هميشه او را سوال پيچ مي كنند مي گذارد. شيوه شيطنت آميزش اينست كه پاسخگويي را گاهي عمدا كش مي دهد و در حاليكه پرسش كنندگان پس از چند دقيقه انتظار پاسخ مفصلي را براي سوال خود پيش بيني مي كنند با يك كلمه بله يا نه از كامپيوتر سخنگويش همه را به خنده مي اندازد.

اين اعجوبه فاقد تحرك عاشق جنب و جوش و گشت و سياحت است و تا كنون دوبار به سفر دور دنيا رفته و حتي از چين و ديوار باستاني آن ديدن كرده است. همچنين در صدها كنفرانس و سمينار علمي شركت كرده است و به ايراد سخنراني پرداخته است. كه البته اين سخنراني ها قبلا در نوار ضبط و در روز كنفرانس پخش مي شود.

پرفروشترين كتاب علمي

از نكات جالب ديگر در زندگي استيفن هاوكينگ يكي هم اينست كه او در سالهاي اوليه زناشويي اش با جين وايلد از او صاحب سه فرزند شد يك دختر و دو پسر. لذت پدري و احساس مسئوليت در تامين زندگي فرزندان يكي از مهمترين انگيزه هايي بود كه او را در مقابله با مشكلاتش ياري داد زيرا با طبع لجوج و بلندپروازش اصرار داشت كه بهترين امكانات زندگي و تحصيل را براي بچه هايش فراهم كند و اين امر مخارج هنگفتي روي دستش مي گذاشت. هزينه خودش هم كم نبود چون مي بايست به دو پرستار تمام وقت و يك دستيار حقوق بپردازد و درامد استادي دانشگاه كفاف اين مخارج را نمي داد. به همين جهت در اواسط دهه 80 به فكر نوشتن كتاب افتاد و در سال 1988 كتاب معروف خود به نام ( تاريخ كوتاهي از زمان) را منتشر كرد.{بزودي اين كتاب را در سايت خواهيم آورد}

در اين كتاب كه به فارسي هم ترجمه شده است استيفن هاوكينگ به زبان ساده و قابل فهم عامه پيچيده ترين مسائل فيزيك جديد و كيهان شناسي و بخصوص ماهيت زمان و فضا را بررسي كرده و نظريات و محاسبات خودش را شرح داده است. بي آنكه خواننده را با فرمولها و معادلات رياضي بغرنج گيج كند. اما به رغم سادگي بيان و جذابيت مباحث بسياري از مردم از آن سر در نمي آورند. زيرا ايده هاي مطرح شده در كتاب در سطح بالاي علمي است. با وجود اين كتاب مزبور 8 ميليون نسخه به فروش رفته و 183 هفته در ليست 10 كتاب پرفروش جهان قرار داشته است و طبعا چنين موفقيت بيمانندي مشكلات مادي استيفن را براي هميشه حل مي كند.

كتاب جديد استيفن به نتايج پژوهشها و يافته هاي او درباره ي سياهچاله ها اختصاص دارد. اين اجرام مرموز و فاقد نورانيت آسماني كه بر اساس تئوري پذيرفته شده اي در سالهاي اخير از فروريزي و تراكم ستارگان سنگين وزن پس از اتمام سوخت هسته اي آن ها پديد مي آيند ستارگان ديگر را در اطراف خود مي بلعند و با افزايش جرم و در نتيجه دستيابي به نيروي جاذبه قويتر به تدريج ستارگان دورتر را به كام مي كشند. بدينگونه در سياهچاله ها ماده به حدي از تراكم مي رسد كه هر سانتي متر مكعب آن مي تواند ميليونها و حتي ميلياردها تن وزن داشته باشد و نيروي جاذبه آنچنان قوي است كه نور و هيچگونه تشعشعي امكان خروج از سطح آن ها را ندارد. به همبن جهت ما هرگز نمي توانيم حتي با قويترين تلسكوپها اين غولهاي نامرئي را رديابي كنيم.

اما استيفن هاوكينگ در كتاب تازه اش برداشتهاي متفاوتي از سياهچاله ها ارائه داده است و با محاسبات خود به اين نتيجه مي رسد كه اين اجرام بكلي فاقد نورانيت نيستند و بعلاوه موادي را كه از ستارگان ديگر جذب و بلع مي كنند در مرحله نهايي تراكم به حالتي انفجار گونه از يك كانال ديگر بيرون مي ريزند. منتها آنچه دفع مي شود به همان صورتي نيست كه بلعيده شده است. به عبارت ديگر سياهچاله ها نوعي بوته زرگري هستند كه طلا آلات مستعمل را به شمش تبديل مي كنند. از كانال خروجي عناصر تازه در يك جهان نوزاد تزريق مي شود كه مي توان آن را در مقابل سياهچاله ( سپيد چشمه) ناميد.

شايد سالها طول بكشد تا صحت و سقم نظزيه هاي جديد استيفن هاوكينگ روشن شود زيرا آنقدر تازگي دارد كه عجيب به نظر مي رسد. اما عجيب تر از آن مغز اين مرد است كه اين نظزيه پردازي ها و رهگشائيها از آن مي تراود. او براي محاسبات طولاني و پيچيده رياضي و نجومي خود حتي از نوشتن ارقام روي كاغذ محروم است و بايد همه اين عمليات بغرنج را در مغز خود انجام بدهد و نتايج را در حافظه اش نگهدارد بدينگونه فقط با مغزش زنده است و به قول دكارت چون فكر مي كند پس وجود دارد.

اما اين موجود اين آدم معلول و نحيف و عاجز از تحرك و تكلم يك سرمشق است . . . .

براي آن ها كه با اميد و استقامت و تلاش بيگانه اند . . .

براي آن ها كه تواناييهاي انسان و ارزش انديشه سالم و سازنده را دست كم مي گيرند . . .

براي بدبين ها و منفي باف ها كه در افق ديد خود جهان را به گونه سياهچاله اي مخوف و ظلماني مي بينند . . . .

به سخن استيفن هاوكينگ : ( در آنسوي هر سياهچاله سپيد چشمه اي وجود دارد )

منبع :www.physicsir.com
سلام
خواهش میکنم دوستان من
این هم تعداد زیادی عکس از استفان کوچولو
جان لاجي بیرد"مخترع تلويزيون"

اختراع تلويزيون به وسيله ي تنها يك نفر انجام نگرفت ولي ان كس كه اين اختراع را كامل كردو قابل استفاده كرد شخصي به نام جان لاجي برد بود.
جان لاجي برد روز سيزدهم اوت 1888 در هلنسبرگ واقع در نزديكي كلاسگو به دنيا امد. پدر او يك كشيش تحصيل كرده بود ولي در فقر به سر مي برد. لاجي دي هنگام تحصيل در مدرسه به حدي از خود هوش نشان داد كه حتي در 12 سالگي به كمك همكلاسانش يك خط تلفن به وجود اورد.
او پس از پايان تحصيلات متوسطه در دانشگاه كلاسگو مشغول تحصيل گرديد و علي رغم انكه از سلامتي برخود دار نبودكمك مهندس شد و در 16 سالگي با حقوق 30 شيلينگ در هفته در يك شركت الكترونيك مشغول كار گرديد.
پس پاياين جنگ جهاني اول او شروع به توليد جوراب نمود و از اين راه حدود 16000 پوند تحصيل مي كرد.بعد از ان او كار گاه كوچكي براي توليد مربا و سس افتتاح كرد ولي به علت انكه اين اقلام زياد مصرف نداشت كارگاه خود را تعطيل كرد.
به سال 1923 در موقعي كه از عمرش 34 سال مي گذشت او به لندن مراجعت كرد و تصميم گرفت به هر قيميت كه شده اختراع تلويزيون خود را تكميل كند . براي اين منظور او يك قفسه ي قديمي چاي را كه يك جعبه ي مقوايي مخصوص بسته بندي كلاه در ان بود تهيه كرد و يك ديسك مدور در ان ايجاد نمود. سپس از يك سمساري يك موتور الكتريكي خريد و ديسك مدور را كه جندين سوراخ در ان ايجاد كرده بود در ان نصب كرد. وقتي كهديسك را به گردش در اورد اشايي كه به ان نور مي تابيدند به صورت نقطه هاي نوراني ظاهر گشتاو انواع و اقسام وسايل ديگر از قبيل لامپ پرتو افكني و سلول سلينيوم و لامپ نئون و سوپاپ هاي راديو و.....را به كار گرفت و براي دريافت انتقال علائم به تعديلات زيادي دست زد . سرانجام تلاش هاي مستمر او در بهار 1924 ثمر داد و او توانست سايه صليب مالتيس را تا قاصله سه يارد منعكس كند.
متاسفانه در اين زمان برد پول كافي براي ادامه دادن به ازمايش هاي خود را در اختيار نداشت.
براي دريافت كمك در روزنامه اعلاني چاپ كرد. در نتيجه ي اين اعلانات او تانست مقداري پول فراهم اورد . به سال 1925 پسر يك مغازه دار به نام گوردون سلفريتس به ملاقاتش امد و مقداري پول به او داد. برد تلويزيون خود را براي او به كار انداخت . تصاوير درهم و برهم به روي پرده ظاهر گشت.
در دوم اكتبر 1925 برد براي انتقال تصاوير روي پرده دستگاه ديگري ساخت. وقتي كه اپارات را به كار انداخت از نتيجه اي كه حاصل شد تعجب كرد زيرا حالا ديگر تمامي تصاوير به طور كامل و بدون نقص به روي پرده ظاهر گشتند. در ژانويه 1925 برد با موفقيت نخستين نمايش تلويزيوني خود را نشان داد.
برد تحقيقات مربوط به تلويزيون را در سراسر زندگي خود ادامه داد و علي رغم انكه بيمار بود و از بي پولي رنج مي برد او تلاش خود را روي تلويزيون رنگي خود حتي تا سال 1945 ادامه داد.
مخترع فلك زده سر انجام بي اين كه از نظر مادي از تلاش هاي مستمر خود سودي ببرد در سال 1946 در اثر انفولانزاي شديد در گذشت . اگر چه بعد از مرگ از او تجليل هاي زيادي به عمل امد ولي چه فايده كه او در طول عمر خود در فقر زيست و تا زنده بود كسي به كار مهمي که انجام داده بود اعتنايي نكرد.

[تصویر:  Tabla%20biografia.jpg]

[تصویر:  baird24.jpg]

[تصویر:  70015-004-007D6A99.jpg]

[تصویر:  129407.jpg]

[تصویر:  129409.jpg]

[تصویر:  Baird_Prewar.jpg]

[تصویر:  baird-dummy.jpg]


تصاویر اولیه تلویزیون بیرد:

[تصویر:  180px-John_Logie_Baird,_1st_Image.jpg]


اینم یکی از تلویزیونهای اولیه:

[تصویر:  3.jpg]
گولیلمو مارکونی (مخترع رادیو)


گولیلمو مارکونی او در 25 آوریل 1874 در بولوگنا ایتالیا متولد شد.، علاقه زیادی به فیزیک و علوم الکترونیکی داشت

گولیلمو مارکونی در 25 آوریل 1874 در بولوگنا (Bologna) ایتالیا متولد شد. وی دومین پسر خانواده جوزپه مارکونی و آنی جیمسون که از خانواده های اشراف و متشخصین ایتالیا به شمار می رفتند، بود. مادرش آنی دختر آندرو جیمسون از نوادگان دافنه (Daphne) در وکسفورد (Wexford) ایرلند برای خود تاریخچه بزرگی خانوادگی داشت.
مارکونی به طور خصوصی درس خواند و تحصیلاتش را زیر نظر معلمان کار کشته ایتالیایی در بولوگنا و فلورانس ادامه داد. به عنوان یک پسربچه علاقه زیادی به فیزیک و علوم الکترونیکی داشت و کارها و پژوهش های کسانی مثل ماکسول، هرتز و....را بررسی و مطالعه میکرد.
در سال 1895 تجربیات و فعالیتهای آزمایشگاهی اش را در لابراتوار پدرش در پونتچیو (Pontecchio) شروع کرد جایی که اولین سیگنالها و نشانه های رادیویی تلگراف بی سیم را در فاصله یک و نیم مایلی مخابره کرد. در سال 1896 مارکونی تجهیزات آزمایشگاهی خود را به انگلیس آورد و در آنجا با سر ویلیام پریس (William Preece) مهندس الکترونیک اداره پست آشنا شد و بعد از یک سال حق ثبت امتیاز اولین سیستم تلگراف بی سیم را دریافت کرد و این اختراع را به نام خود ثبت کرد.

تاسیس کمپانی مارکونی

یکی از دستگاههای فرستنده رادیویی مارکونی او با موفقیت تمام سیستم مخابره بی سیم خود را در لندن بین ایستگاه مخابراتی سالیسبوری (Salisbury) و بریستول (Bristol) در معرض نمایش گذاشت و در ژولای 1897 کمپانی تلگراف بی سیم و سیگنال The Wireless Telegraph & Signal را با مسوولیت محدود تاسیس کرد. این شرکت در سال 1900 به کمپانی تلگراف بی سیم مارکونی تغییر نام داد. در همان سال سیستم بی سیم خود را در حضور مقامات دولتی ایتالیا در اسپزیا (Spezia) به معرض نمایش گذاشت. این نمایش در ایتالیا در فاصله 12 مایلی انجام شد که رکوردی چشمگیر تا آنزمان بود.
در سال 1899 ارتباط تلگراف بی سیم میان دو کشور فرانسه و انگلیس برقرار شد. او ایستگاههای بی سیم ثابتی را در نیدلز (Needles)، ایسل آو ویت ( Isle of Wight)، بورن موث (Bournemouth) و پس از آن در هاون هتل (Haven Hotel) ، پول (Poole) و دورست (Dorset) ایجاد کرد. وی همچنین در سال 1900 شماره مشهور 7777 را برای امتیاز مخابرات بی سیم هم فرکانس را به نام خود ثبت کرد.

یک فرضیه با اثبات تجربی

در دسامبر سال 1901 او توانست فرضیه امواج رادیویی که تحت تاثیر چرخش زمین و در مدار آن قرار نمی گرفتند را اثبات کند. او با بیان این فرضیه اقدام به مخابره کردن اولین سیگنالهای امواج رادیویی در دریای آتلانتیک میان پولدهو (poldhu)، کورن وال ( Cornwall) و سنت جونز (St. John's )، نیو فاوند لند (Newfoundland) به فاصله 2100 مایلی مخابره کرد.
سالهای 1902 تا 1912 او اختراعات دیگری را به ثبت رساند. در 1902 در طول سفر دریایی خود به فیلادلفیای آمریکا تاثیرات روشنایی روز و ارتباط مستقیم آن با ارتباطات و امواج بی سیم را کشف کرد و در همان سال امتیاز رد یاب مغناطیسی خود را که پس از آن تبدیل به گیرنده استاندارد امواج رادیویی شد ثبت نمود. این گیرنده برای سالهای طولانی یک الگوی استاندارد و جامع بود.



[تصویر:  marconi3.jpg]

[تصویر:  marconi.jpg]

[تصویر:  P00312.jpg]

یکی از دستگاههای فرستنده رادیویی مارکونی :

[تصویر:  marconi-transmiter.jpg]

[تصویر:  marconi.jpg]

[تصویر:  450.gif]





منابع بیشتر جهت مطالعه:
http://www.aftab.ir/articles/art_culture...ory_p1.php
wikipedia
گوگل
زندگی نامه آلبرت اینشتین

سالهاي اوليه زندگي :
آلبرت انيشتين در چهاردهم مارس 1879 در شهر "اولم" که شهر متوسطي از ناحيه "ورتمبرگ آلمان" بود متولّد شد . امّا شهر مزبور در زندگي او اهميتي نداشته است. زيرا يک سال بعد از تولّد او خانواده وي از "اولمگ عازم گمونيخ" گرديد.

پدر آلبرت، "هرمان انيشتين" کارخانه ي کوچکي براي توليد محصولات الکترو شيميايي داشت و با کمک برادرش که مدير فني کارخانه بود، از آن بهره برداري مي‌کرد. گر چه در کار معاملات بصيرت کامل نداشت. پدر آلبرت از لحاظ عقايد سياسي نيز مانند بسياري از مردم آلمان گر چه با حکومت پروسي‌ها مخالفت داشت امّا امپراتوري جديد آلمان را ستايش مي‌کرد و صدراعظم آن "بيسمارک" و "ژنرال مولتکه" و امپراتور پير يعني "ويلهم اول" را گرامي مي‌داشت.
مادر انيشتين که قبل از ازدواج "پائولين کوخ" نام داشت بيش از پدر زندگي را جدي مي‌گرفت و زني بود از اهل هنر و صاحب احساساتي که خاص هنرمندان است و بزرگترين عامل خوشي او در زندگي و وسيله تسلاي وي از علم روزگار موسيقي بود.
آلبرت کوچولو به هيچ مفهوم کودک عجوبه اي نبود و حتی مدت زيادي طول کشيد تا سخن گفتن آموخت. بطوريکه پدر و مادرش وحشت زده شدند که مبادا فرزندشان ناقص و غيرعادي باشد، امّا بالاخره شروع به حرف زدن کرد ولي غالبا ساکت و خاموش بود و هرگز بازيهاي عادي را که ما بين کودکان انجام مي گرفت و موجب سرگرمي کودک و محبت في ما بين مي شود را دوست نداشت.


آلبرت مرتبا و هر سال از پس سال ديگر طبق تعاليم کاتوليک تحصيل کرد و از آن لذت فراوان برد و حتي در مواردي از دروس که به شرعيات و قوانين مذهبي کاتوليک بستگي داشت چنان قوي شد که مي توانست در هر مورد که همشاگردانش قادر نبودند به سوألهاي معلم جواب دهند او به آنها کمک مي کرد.

انيشتين جوان در ده سالگي مدرسه ابتدائي را ترک کرد و در شهر مونيخ به مدرسه متوسطه "لوئيت پول" وارد شد . در مدرسه متوسطه اگر مرتکب خطايي مي شدند راه و رسم تنبيه ايشان آن بود که مي بايست بعد از اتمام درس ، تحت نظر يکي از معلمان ، در کلاس توقيف شوند و با درنظر گرفتن وضع نابهنجار و نفرت انگيز کلاسهاي درس ، اين اضافه ماندن شکنجه اي واقعي محسوب مي شد.

دوران دانشجويي اینشتین :
در اين دوران مشهورترين مؤسسه فني در اروپای مرکزي به استثناي آلمان ، مدرسه ي "دارالفنون سوئيس" در شهر "زوريخ" بوده است. آلبرت در امتحان داوطلبان شرکت کرد ولي بخاطر اينکه درعلوم طبيعي اطلاعاتي وسيع نداشت درامتحان پذيرفته نشد. با اين حال مدير دارالفنون زوريخ تحت تأثير اطلاعات وسيع او در رياضيات واقع شد و از او درخواست کرد که ديپلم متوسطه اي را که براي ورود به دارالفنون لازم است در يک مدرسه سوئيسي بدست آورد و او را به مدرسه ممتاز شهر کوچک "آآرائو" که با روش جديدي اداره مي شد معرفي کرد. بعد از يک سال اقامت در مدرسه مذبور ديپلم لازم را بدست آورد و در نتيجه بدون امتحان در دارالفنون زوريخ پذيرفته شد. با اين که درس هاي فيزيک دارالفنون آميخته با هيچ گونه عمق فکري نبود باز هم حضور در آنها آلبرت را تحريک کرد که کتب جستجوکنندگان بزرگ را مورد مطالعه قرار دهد. او، آثار استادان کلاسيک فيزيک نظري از قبيل: "بولترمان" ، "ماکسول" و "هوتز" را با حرص عجيبي مطالعه کرد. شب و روز اوقات او با مطالعه اين کتابها مي گذشت و ضمن مطالعه آنها با هنر استادانه اي آشنا شد که چگونه بنيان رياضي مستحکمي ساخت. او درست در خاتمه قرن 19 تحصيلات خود را پايان داد و به مسأله مهم پیدا کردن شغل مواجه شد.

از آنجا که نتوانست مقام تدريسي در مدرسه پولي تکنيک بدست آورد تنها راهي باقي ماند و آن اين بود که چنين شغل و مقامي در مدرسه ي متوسطه اي جستجو کند.
اکنون سال 1910 شروع شده و آلبرت بيست و يک سال داشت و تابعيت سوئيس را بدست آورده بود. او در آن هنگام داوطلب شغل معلمي خصوصي گرديد و پذيرفته شد. انيشتين از کار خود راضي و حتي خوشبخت بود که مي تواند به پرورش جوانان بپردازد، اما بزودي متوجه شد که معلمان ديگر نيکي ای را که او مي کارد ضايع و فاسد مي کنند و اين شغل را ترک کرد. بعد از اين دوران تاريک ، ناگهان نوري درخشيد و بعد از مدتي در دفتر ثبت اختراعات مشغول به کار شد و به شهر "برن" انتقال يافت. کمي بعد از انتقال به شهر برن انيشتين با "ميلواماريچ" همشاگرد قديم خود در مدرسه ي پولي تکنيک ازدواج کرد و حاصل آن دو پسر پي در پي بود که اسم پسر بزرگتر را "هانس" گذاشتند. کار انيشتين در دفتر اختراعات خالي از لطف نبود و حتي بسيار جالب مي نمود. وظيفه ي وي آن بود که اختراعات را که به دفتر مذبور مي آوردند مورد آزمايش اوليه قرار مي داد.

شايد تمرين در همين کار موجب شده بود که وي با قدرت خارق العاده و بي مانند بتواند همواره نتايج اصلي و اساسي هر فرض و نظريه جديدي را با سرعت درک و استخراج کند. چون انيشتين به خصوص به قوانين کلي فيزيک علاقه داشت و به حقيقت در صدد بود که با کمک محدودي ميدان وسيع تجارت را به وجهي منطقي استنتاج کند.در اواخر سال 1910 کرسي فيزيک نظري در دانشگاه آلماني پراگ خالي شد. انتصاب استادان اين قبيل دانشگاهها طبق پيشنهاد دانشکده بوسيله ي امپراتور اتريش انجام مي گرفت که معمولا حق انتخاب خويش را به وزير فرهنگ وا مي گذاشت. تصميم قطعي براي انتخاب داوطلب ، قبل از همه ، بر عهده ي فيزيکداني به نام "آنتون لامپا" بود و او براي انتخاب استاد دو نفر را مد نظر داشت که يکي از آنها "کوستاويائومان" و ديگري "انيشتين" بود. "يائومان" آن را نپذيرفت و پس از کش و قوسها فراوان انيشتين اين مقام را پذيرفت.

وي صاحب دو ويژگي بود که موجب گرديد وي استاد زبردستي گررد. اولين آنها اين بود که علاقه ي فراوان داشت تا براي عده ي بيشتري از همنوعان خود و بخصوص کسانيکه در حول وحوش او مي زيسته اند مفيد باشد. ويژگي دوم او ذوق هنريش بود که انيشتين را وا مي داشت که نه فقط افکار عمومي خود را به نحوي روشن و منطقي مرتب سازد، بلکه روش تنظيم و بيهن آنها به نحوي باشد که چه خود او و چه مستهعان از نظر جهان شناسي نيز لذت مي برند.
هدف انيشتين اين بود که فضاي مطلق را از فيزيک براندازد. نظريه نسبيت سال 1905 که در آن انيشتين فقط به حرکت مستقيم الخط متشابه پرداخته بود توانست با کمک از اصل تعادل، پديده هاي جديدي را در مبحث نور پيش بيني کند که قابل مشاهده بوده اند و مي توانست صحت نظريه جديد او را از لحاظ تجربي تأييد کرد.

عزيمت اینشتین از پراگ :

در مدتي که انيشتين در پراگ تدريس مي کرد، نه فقط نظريه جديد خود را درباره غير وي بنا نهاد بلکه با شدت بيشتري نظريه ي خود را درباره ي کوآنتوم نو را که در شهر برن شروع کرده بود ، توسعه داد. با همه ي اين تفاصيل انيشتين به دانشگاه پراگ اطلاع داد که در خاتمه دوره تابستاني سال 1912 خدمت اين دانشگاه را ترک خواهد کرد. عزيمت ناگهاني انيشتين از شهر پراگ موجب سر وصداي بسيار در اين شهر شد در سر مقاله بزرگترين روزنامه ي آلماني شهر پراگ نوشته شد: « نبوغ و شهرت فوق العاده انيشيتن باعث شد که همکارانش او را مورد شکنجه و آزار قرار دهند و به ناچار شهر پراگ ترک کرد.» انيشتين عازم شهر زوريخ گرديد و در پايان سال 1912 با سمت استادي در مدرسه ي "پلي تکنيک" زوريخ مشغول به کار شد. شهرت انيشتين به تدريج تا آنجا رسيده بود که بسياري از مؤسسات و سازمانهاي علمي جهان علاقه داشتند که وي بعنوان عضو وابسته با مؤسسه ايشان در ارتباط باشد.
سالها بود که مقامات رسمي آلمان کوشش مي کردند که شهر برلن نه فقط مرکز قدرت سياسي و اقتصادي باشد بلکه در عين حال کانون فعاليت هنري و علمي نيز محسوب گردد. به همين جهت از انيشتين دعوت بعمل آوردند. مدت کمي بعد از ورود انيشتين به "برلن" ، انيشتين از زوج خويش "هيلوا" که از جنبه هاي مختلف با او عدم توافق داشت جدا گرديد و زندگي را با تجرد مي گذارند. هنگامي که به عضويت آکادمي پاشاهي انتخاب شد سي و چهار سال سن داشت و نسبت به همکاران خود که از او مسن تر بودند بيش از حد جوان مي نمود. در اين حال همه انيشتين را در وهله ي اول مردي مؤدب ودوست داشتني به نظر مي آوردند. فعاليت اصلي انيشتين در برلن اين بود که با همکاران خويش و يا دانشجويان رشته ي فيزيک درباره ي کارهاي علمي مصاحبه و مذاکره کند وآنها را در تهيه برنامه ي جستجوي علمي راهنمايي کند. هنوز يکسال از اقامت انيشتين در برلن نگذشته بود که ماه اوت 1914 جنگ جهاني شروع شد.

einstein_2nd_wife در مدت جنگ جهاني اول، اخبار روزنامه هاي برلن همه روزه از وقايع جنگ و شروع فتوحات ارتش آلمان بود. در عين حال انيشتين در منزل خود با دختر عمه ي خويش "الزا" آشنايي پيدا کر. الزا زني مهربان و خونگرم بود و همچنين او از شوهر مرحوم سابق خود دو دختر داشت با اينحال انيشتين با او ازدواج کرد. جنگ بين المللي و شرايط معرفت النفسي که در نتيجه ي آن بر دنياي علم تحصيل گرديد مانع از آن نشد که انيشتين با حرارت فوق العاده به توسعه وتکميل نظريه ي ثقل خويش بپردازد. وي با پيمودن راه تفکّري که در پراگ و زوريخ پيش گرفته بود توانست در سال 1916 نظريه اي جاذبه ي عمومي بنا نهد که مستقل از نظريه هاي گذشته و از نظر منطقي داراي وحدت کامل بود.

اهميت نظريه جديد به زودي مورد تأييد و توجه دانشمنداني واقع گرديد که داراي قدرت خلاق علمي بودند. تأييد تجربي نظريه انيشتين توجه عموم مردم را به شدت جلب کرده بود. از اين پس ديگر انيشتين مردي نبود که فقط مورد توجه دانشمندان باشد و بس. به زودي وي نيز همچون زمامداران مشهور ممالک ، بازيگران بزرگ سينما و تئاتر شهرت عام بدست آورد.


مسافرتهاي انيشتين :

تبليغات مخالف و حملاتي که عليه انيشتين مي شد موجب گرديد که در تمام ممالک جهان و در همه ي طبقات اجتماعي توجه عموم مردم به سوي نظريه هاي او جلب شود. مفاهيمي که براي توده هاي مردم هيچگونه اهميتي نداشته است وعامه ي ايشان تقريبأ چيزي از آن درک نمي کردند موضوع مباحث سياسي گرديد. انيشتين دراين زمان سفرهاي خود را آغاز کرد.
ابتدا به هلند، بعد به کشورهاي چک و اسلواکي، اسپانيا، فرانسه، روسيه، اتريش، انگليس، آمريکا و بسياري کشورهاي ديگر. اما نکته قابل توجه اين است که وقتي انيشتين و همسر او به بندرگاه نيويورک وارد شدند با استقبال شديد و تظاهرات پر شوري مواجه شدند که به احتمال قوي نظير آن هرگز هنگام ورود يکي از دانشمندان رخ نداده بود.

انيشتين به آسيا و به کشورهاي چين، ژاپن و فلسطين سفر کرده است و اين خاتمه ي سفرهاي او بود. درسال 1924 بعد از مسافرتهاي متعدد به اکناف جهان، انيشتين بار ديگر در برلن مستقر گرديد. حملات همچنان بر او ادامه داشت و نظريات او را بعنوان بيان افکار قوم يهود و به سوي فاشيسم مي دانستند به اين دليل انيشتين به شهر پرنيستون در آمريکا مي رود. بعد از چندي همسرش الزا در سال 1936 از دنياي مي رود و خواهر انيشتين که در "فلورانس" بود به شهر پرنيستون نزد برادرش آمد. در همين دوران انيشتين تابيعت کشور آمريکا را مي پذيرد. انيشتين در سال 1945 طبق قانون بازنشستگي مقام استادي مؤسسه مطالعات عالي پرنيستون را ترک کرد، ولي اين تغيير سمت رسمي ، تغييري در روش زندگي و کار او به وجود نياورد. وي کماکان در پنيستون بسر مي برد و در مؤسسه ي مذبور تجسسات خود را ادامه داد.

آخرين سالهاي زندگي انيشتين :
این دوران تجسس در نيمه انزواي شهر پرنيستون به تدريج با اصطراب و احتشاش آميخته مي شد. هنوز ده سال ديگر از زندگي انيشتين باقي مانده بود، ليکن اين دوره ي ده ساله درست مصادف با هنگامي بود که عهد "بمب اتم" شروع مي گرديد و بشريت تمرين و آموزش خويش را در اين زمينه آغاز مي کرد. بنابراين مسأله واقعي که براي او مطرح شد موضوع چگونگي پيدايش بمب اتم بود.
با وجود اينکه منظور ما در اين جا دادن چشم اندازي مختصر از روابط انيشتين با حوادث بزرگ سياسي آخرين سالهاي زندگي او مي باشد، باز هم اگر از دو موضوع اساسي ياد نکنيم همين چشم انداز هم ناقص خواهد بود:
- يکي از آنها نامه ي مشهور است که وي مي بايست براي همکاري خود در شوروي بفرستد
- دوم شرح وقايعي است که در اوضاع و احوال فيزيکدانان آمريکايي، خاصه دانشمندان اتمي، در داخل مملکت خودشان تغيير بسيار ايجاد کرد.

اکنون مي توانيم بصورت شايسته تري همه ي آنچه را که گهگاه موجب تيره شدن پايان زندگي وي مي شد مشاهده کنيم و سرانجام روز هجدهم آوريل 1955 بزرگترين دانشمند و متفکر قرن بيستم، پيغمبر صلح و حامي و مدافع محنت ديدگان جهان، مردي که احتمالأ همراه با ناپلئون و بتهوون مشهورتر از همه ي مردان جهان بوده است، در شهر "پرنيستون" واقع در ممالک متحده آمريکاي شمالي از زندگي وتفکر و مبارزه دست کشيد و از دار دنيا رفت و در گذشت.

نبوغ انیشتین :

اینشتین در نوجوانی، علاقه چندانی به تحصیل نداشت پدرش از خواندن گزارش هایی که آموزگاران درباره پسرش می فرستادند، رنج می برد. گزارش ها حاکی از آن بودند که آلبرت شاگردی کند ذهن، غیرمعاشرتی و گوشه گیر است. در مدرسه او را "بابای کند ذهنی" لقب داده بودند. در حالی که بعدها به خاطر تحقیقاتش جایزه نوبل گرفت!
شاید شما نیز این جملات را خوانده یا شنیده باشید و شاید این پرسش نیز ذهن شما را به خود مشغول کرده باشد که چگونه ممکن است شاگردی که از تحصیل و مدرسه فراری بوده است، برنده جایزه نوبل و به عقیده برخی از دانشمندان، بزرگ ترین دانشمندی شود که تاکنون چشم به جهان گشوده است؟
با مطالعه دقیق تر زندگی این شاگرد دیروز، پاسخ مناسبی برای این پرسش پیدا خواهیم کرد.
آلبرت بچه آرامی بود و والدینش فکر می کردند که کند ذهن است. او خیلی دیر زبان باز کرد، اما وقتی به حرف آمد، مثل بچه های دیگر «من من» نمی کرد و کلمه ها را در ذهنش می ساخت. وقتی به سن چهارسالگی پاگذاشت، با بیلچه سر خواهر کوچکش را شکست و با این کار ثابت کرد که اگر بخواهد، می تواند بچه نا آرامی باشد!
پدر و مادر آلبرت به بچه های کوچک خود استقلال می دادند. آنان آلبرت چهارساله را تشویق می کردند که راهش را در خیابان های حومه مونیخ پیدا کند. در پنج سالگی او را به مدرسه کاتولیک ها فرستادند. آن مدرسه با شیوه ای قدیمی اداره می شد. آموزش از طریق تکرار بود. همه چیز با نظمی خشک تحمیل می شد و هیچ اشتباهی بی تنبیه نمی ماند و آلبرت از هر چیزی که حالت زور و اجبار و جنبه اطاعت مطلق داشته باشد، متنفر بود.

اغلب کسانی که درباره تنفر اینشتین از مدرسه، معلم و تحصیل نوشته اند، به نوع مدرسه، شیوه تدریس معلم و مطالبی که این دانش آموز باید فرامی گرفت، کمتر اشاره کرده اند. بازخوانی یک واقعه مهم در زندگی اینشتین ما را با مدرسه محل تحصیل او آشناتر می کند:
روزی آلبرت مریض بود و در خانه استراحت می کرد. پدرش به او قطب نمای کوچکی داد تا سرگرم باشد. اینشتین شیفته قطب نما شد. او قطب نما را به هر طرف که می چرخاند، عقربه جهت شمال را نشان می داد.آلبرت کوچولو به جای این که مثل سایر بچه ها آن را بشکند و یا خراب کند، ساعت ها و روزها و هفته ها و ماه ها به نیروی اسرار آمیزی فکر می کرد که باعث حرکت عقربه قطب نما می شود. عموی آلبرت به او گفت که در فضا نیروی نادیدنی (مغناطیس) وجود دارد که عقربه را جابه جا می کند. این کشف تأثیر عمیق و ماندگاری بر او گذاشت.
در آن زمان، این پرسش برای آلبرت مطرح شد که چرا در مدرسه، چیز جالب و هیجان انگیزی مثل قطب نما به دانش آموزان نشان نمی دهند؟! از آن به بعد، تصمیم گرفت خودش چیزها را بررسی کند و به مطالعه آزاد مشغول شود.

راز نهفته در نبوغ او :

بعد از مرگ انیشتین در 1955 مغز او توسط توماس تولتز هاروی برای تحقیقات برداشته شد. اما این کار به صورت غیر قانونی انجام شد. بعدها پسر انیشتین به او اجازه تحقیقات، در مورد هوش فوق العاده پدرش را داد. هاروی تکه هایی از مغز انیشتین را برای دانشمندان مختلف در سراسر جهان فرستاد. از این مطالعات دریافت می شود که مغز انیشتین در مقایسه با میانگین متوسط انسان ها، مقدار بسیار زیادی سلول های "گلیال" که مسئول ساخت اطلاعات هستند داشته است.
همچنین مغز انیشتین مقدار کمی چین خوردگی حقیقی موسوم به شیار "سیلویوس" داشته، که این مسئله امکان ارتباط آسان تر سلول های عصبی را با یکدیگر فراهم می سازد. علاوه بر این ها مغز او دارای تراکم و چگالی زیادی بوده است و همینطور قطعه آهیانه پایینی دارای توانایی همکاری بشتر با بخش تجزیه و تحلیل ریاضیات است.


سال شمار زندگي آلبرت انيشتين :

- تولد: در تاريخ 24 اسفند سال 1258 هجري شمسي ,در شهر اولم آلمان Ulm.

- نام پدر: هرمان انیشتين (1226-1281 ه. ش/ وي 55 سال زيست).

- نام مادر: پائولين كخ (1237-1299ه.ش/ وي 63 سال زيست).

- مادر انشتين 11 سال از شوهرش هرمان جوانتر بود و آلبرت هنگاميكه پدرش 32 ساله و مادرش 21 ساله بود بدنيا آمد.

- هرمان يك مهندس برق بود كه البته در كارهاي اقتصادي زياد وارد نبود.

- پائولين هم خانه دار بود و گهگاهي ويولن تدريس مي كرد.

1259: در يك سالگي، انشتين به همراه خانواده مونيخ هجرت كرد.

1260: در دو سالگي، خواهرش ماجا (ماريا - مريم) بدنيا آمد. (او در سال 1330 هجري شمسي در سن 70 سالگي از دنيا رفت).

1267: به مدرسه ي لوئيت پولد مونيخ وارد شد. (در سن 9 سالگي).

1273: در حالي كه انشتين 15 ساله دانش آموز كلاس ششم بود، خانواده اش به ايتاليا هجرت كردند و انشتين در مدرسه ي شبانه روزي لوئيت پولد ماند.

1274: انشتين 16 ساله، به خانواده اش در پاويا ملحق شد و سپس به مدرسه ي كانتونال در شهر آرا واقع در سوئيس رفت.

1275: تابعيت آلماني اش را رسما انكار كرد. و تابعيت سوئيس را پذيرفت. در هفده سالگي از مدرسه ي شهر آرا ديپلم گرفت و سپس در مركز صنعتي فدرال ETH در شهر زوريخ در رشته ي رياضي و فيزيك ثبت نام كرد.

1279: پس از چهار سال در سن 21 سالگي از مركز صنعتي فدرال ETH فارغ التحصيل شد و ديپلم گرفت.

1280: در سن 22 سالگي شهروند سوئيس شد.

1281: در سن 23 سالگي در مؤسسه اي كه امتياز ثبت اختراعات را ارائه مي كرد در شهر برن، استخدام شد. در اين سال پدرش در سن 54 سالگي درگذشت.

1282: در سن 24 سالگي با ميلوا ماريك (1254-1323/ وي 69 سال زیست) - كه 4 سال بزرگتر از انشتين بود- ازدواج كرد. در آن زمان ميلوا دختري 28 ساله بود. آنها دو پسر داشتند. هانس آلبرت (1283-1352/ وي 69 سال زيست) كه مهندسي مكانيك شاخه ي هيدرولوژي خواند و در كارش موفق بود. و ادوارد (1289-1344/ وي 55 سال زيست) و دچار بيماري شيزوفرني علاج ناپذيري بود. آنها يك دختر هم داشتند بنام ليزرل (1281-نامعلوم؟) كه قبل از ازدواج آنها از مادر و پدر ديگري بدنيا آمده بود و آنها او را به فرزند خواندگي قبول كردند. سرنوشت او نا معلوم است.

1284: در سن 26 سالگي، در مجله ي Annalen der Physik آلمان مقاله ي مربوط به كوانتومهاي نور و اثر فوتوالكتريك، مقاله ي مربوط به حركت براوني ذرات در نظريه ي اتمي ، مقاله ي نسبيت خاص، مقاله ي همساني انرژي و جرم، مقاله ي نظريه ي كوانتومي براي مواد حالت جامد در رابطه با گرماي ويژه و مقاله ي اصول نسبيت عام كه اذعان مي كرد كه گرانش همانند شتاب است، را بچاپ رساند.

1288: در سن 30 سالگي، در دانشگاه زوريخ دانشيار شد. كارهاي بيشتري روي نظريه ي كوانتومي كرد.

1290: در سن 32 سالگي، در دانشگاه كارل - فرديناند در شهر پراگ استاد كامل شد. خميدگي نور در نور ستاره ها را هنگام خورگرفت (خورشيد گرفتگي) پيش بیني كرد. (هرچند كه مقداري كه پيش بيني كرد غلط بود).

1291: در سن 33 سالگي، در ETH (مركز صنعتي فدرال/ يعني همانجايي كه چهار سال درس خوانده بود و ديپلم گرفته بود) استاد كامل شد.

1293: در سن 35 سالگي، در دانشگاه برلين استا كامل شد. ميلوا و فرزندانش را ترك كرد. اين هنگامي بود كه جنگ جهاني اول شروع شد.

1294: در سن 36 سالگي، "بيانيه اي به اروپائيان" را با ديگران هم امضا شد كه طبق آن خود را از نظاميگري آلمان جدا مي دانست. مقاله ي معادلات نسبيت عام را بچاپ رساند.

1295: در سن 37 سالگي، كتابي در رابطه با نسبيت عام بچاپ رساند. رئيس انجمن فيزيك آلمان شد. تكانه ي كوانتاهاي نور را محاسبه كرد كه در سال 1296 مقاله اي با همين عنوان در رابطه با شبيه سازي گذار اتمي بچاپ رساند.

1296: در سن 38 سالگي، مدير مركز قيصر- ويلهلم آلمان شد، (مؤسسه اي كه تحقيقات آلمان را حمايت مي كند) مقاله ي معادلات كيهانشناسي با ثابت كيهاني را بچاپ رساند وانبساط جهان را از معادلات فوق استخراج كرد.

1297: هنگامي كه 39 سال داشت، پايان جنگ جهاني اول و انقلاب در آلمان.

1298: در 40 سالگي، از ميلوا طلاق گرفت و با الزا انشتين لووتنتال (دختر خاله اش) (1255-1315/ كه 60 سال زیست) هنگامي كه او 43 سال داشت، ازدواج كرد. الزا از شوهر سابقش دو دختر داشت. اليزه (1276-1313/ كه37 سال زیست) و مارگوت (1278-1365/كه 77 سال زیست). هنگام ازدواج مادر اين دو دختر با انشتين، آنها به ترتيب 22 ساله و 20 ساله بودند. بنابر قانون اين دو دختر فاميلي انشتين را پس از ازدواج اخذ كردند. در اين سال خميدگي نوري در يك خور گرفت (خورشيدگرفتگي) مشاهده شد.

1299: همزمان با 41 سالگي، اذهان عمومي، با تحريك ضد يهودها، به نظريه ي نسبيت عام و انشتين تاختند. در اين سال مادرش در سن 63 سالگي در گذشت.

1300: در42 سالگي، اولين ديدارش از آمريكا.

1301: در 43 سالگي، كار بر روي نظريه ي ميدانهاي واحد. ديدار از كشورهاي خاور دور. برنده ي جايزه ي نوبل در فيزيك "به پاس خدمات در فيزيك نظري و بويژه كشف قانونمندي اثر فوتو الكتريك".

1303: در 45 سالگي، افتتاح مركز انشتين در برج انشتين در پوتزدام. چاپ مقاله ي نظريه ي بوز- انشتين (بوز فيزيكدان هنديست) در باب افت و خيزهاي آماري.

1306: در سن 48 سالگي، آغاز بحث با نيلس بور (فيزيكدان اتريشي) در باب تفسير نظريه ي كوانتومي، در پنجاهمين همايش سال وي.

1308: در سن 50 سالگي، مقاله اي براي اذهان عمومي در رابطه با وحدت نظريه ي ميدان گرانشي و ميدان الكترومغناطيسي بچاپ رساند.

1309: در سن 51 سالگي، ديدار گسترده اي از آمريكا بخصوص در مركز صنعتي كاليفرنيا داشت.

1311: در سن 53 سالگي، بعنوان استاد كامل در مركز تحقيقات مطالعات پيشرفته ي پرينستون انتخاب شد. با رعايت اين مسأله كه بعنوان استاد نيمه وقت در دانشگاه برلين هم باشد.

1312: در سن 54 سالگي، نازيها در آلمان بر سر قدرت آمدند. انشتين ابتدا به انگلستان رفت و سپس از آنجا به آمريكا رفته و مقيم آمريكا شد.

1313: دختر اول الزا بنام اليزه انشتين درگذشت. در اين سال انشتين 55 ساله بود.

1314: در سن 56 سالگي، چاپ مقاله اي بزبان انگليسي تحت عنوان: "آيا توصيف مكانيك كوانتومي از حقيقت واقعي مي تواند كامل باشد؟" بهمراه ب. پوذولسكي و نيلس بور كه بحث بي انتهايي را روي تفسير كوانتوم بوجود آورد.

1315: در سن 57 سالگي، مرگ همسرش الزا.

1318: در سن 60 سالگي، وقوع جنگ جهاني دوم. انشتين نامه اي به رياست جمهوري آمريكا، روزولت، نوشت از احتمال ساخت بمب اتمي او را آگاه كرد.

1319: در سن 61 سالگي، تابعيت آمريكا را پذيرفت ولي تابعيت سوئيس را از دست نداد.

1323: همسر اول انشتين، ميلوا ماريك در 69 سالگي گذشت. در اين زمان انشتين 65 ساله بود.

1324: در سن 66 سالگي، بمباران اتمي هيروشيما و ناكازاكي. پايان جنگ جهاني دوم.

1325: در سن 67 سالگي، بعنوان سرگروه كميته ي فوري دانشمندان اتمي خدمت كرد.

1327: در سن 69 سالگي، چاپ مقاله ي: "تعميم نسبيت عام" بعنوان يك نمونه از تلاشها براي دست يابي به ديدگاه رياضي جهان شمول براي نظريه ي ميدانها.

1330: در سن 72 سالگي، خواهر انشتين در سن 70 سالگي در گذشت.

1331: در سن 73 سالگي، رياست جمهوري به او پيشنهاد شد ولي او نپذيرفت.

1334: در 30 فروردين 1334 در سن 76 سالگي در بيمارستاني در شهر پرينستون بر اثر تصلب شرائين در گذشت.


منبع: http://www.cloobs.com


[تصویر:  P0058002.jpg]

[تصویر:  P0058003.jpg]

[تصویر:  einstein3.jpg]
آلساندرو ولتا
Allessandro Volta
1745 - 1827


[تصویر:  volta.gif]


ولتا در سال 1745 در کومو که در نزیکی میلان ایتالیا بود بدنیا آمد دایی ولتا مسئولیت تربیت وی را که در کالج یسوعی محلی آغاز شده بود، به عهده گرفت سپس دایی دیگرش که از فرقه دومینیکی و در معتقدات یسوعی با او سهیم بود آن را به پایان رسانید ولتا تحصیلاتش را در مدرسه مذهبی بنتسی ادامه داد و در آنجا بود که کتاب لوکرتیوس سخت بر او اثر گذارد داییهای او می خواستند که او پیشه وکالت را که از سوی خانواده مادرش شغل آبرومندی شناخته شده بود برگزیند ولتا ترجیح داد که از آنچه او نبوغ خود می نامید پیروی کند و این نبوغ او را در 18 سالگی به مطالعه در باره برق کشانید.

ولتا در 29 سالگی معلم مدرسه شبانه روزی کوم گردید در همین موقع اسبابهای مختلف الکتریکی از قبیل الکتروفور، آب سنج، الکتروسکوپ و غیره را ساخت و شهرت بسیاری کسب نمود و در سال 1779 با سمت استادی در دانشگاه پاوی مشغول به کار شد. ولتا در اختراع الکتروفور(دستگاه برق ساز) خود یعنی شگفت انگیزترین ابزار برقی پس از بطری لید این بینش را که صمغ(رزین) برق خود را بیش از شیشه حفظ می کند با این واقعیت تلفیق کرد که یک ورقه فلزی و عایق بارداری که خوب تنظیم شده باشند می توانند جرقه های فراوان تولید کنند بی آنکه برق را ضعیف سازند.

در سال 1772 ولتا صورت مفصل و دشواری از الکتریسیته را منتشر کرد که بیش از پیش مؤید این نظر عجیبش بود که برقهای ناهمنام در پیوند یک عایق باردار و یک هادی که موقتاٌ‌ به زمین وصل شده است فقط به این منظور یکدیگر را خنثی می کنند که در تجزیه های بعدی با تقویت مجدد پدید آیند

گازسنج ولتا یکی از مهمترین کشفهای سده 18 را محقق ساخت و آن عبارت بود از کشف ترکیب آب که لاووازیه در یمان چیزهای دیگر با جرقه زدن اکسیژن و ئیدروژن روی جیوه بدان پی برد مطالعات بعدی ولتا در مورد هوا مربوط می شد به عمل و تاثیر گرما در گازها و بخارها تصور کلی او از گرما دنباله نظریه های کرافردوکرون در باره سیالات است با یک استثنای خاص گو آنکه منابع او پدیده گرمای نهان را به ترکیبی شیمیایی نسبت می دادند که موجب تغییر حالت بود او گرما را عمده ساخت وگرمای نهان را نتیجه جهش بعدی در ظرفیت گرمای ویژه دانست.

ولتا در اندازه گیری انبساط هوا به عنوان تابعی از گرما یا شاید تابعی از دمایی که در دماسنج جیوه ای نشان داده می شود موفقتر بود ولی مجلاتی که مخصوص انتشار این نتایج بودند در خارج ایتالیا کمتر خوانده می شدند در هر حال حق قضیه ثابت بودن ضریب انبساط هوا بنا بر رای یکپارچه کنگره بین المللی فیزیکدانان در کومو که به پاس صدمین سال درکذشت او تشکیل شده بود بار دیگر به ولتا برگردانده شد

در سال 1780 موضوع بحث مجامع علمی الکتریسیته بود والش ثابت کرده بود که تکان حاصل از تماس یا ماهی تورپیل از نوع تکانهای الکتریکی است. در سال 1773 ماهی مزبور را تشریح کرد و عنصر مولد الکتریسیته را پیدا نمود هنتر در همان عنصر مشابهی در بدن یکی از انواع ماهی ها پیدا کرد به این ترتیب فکر اینکه حیوانات دیگر هم باید دارای این عضو باشند قوت گرفت.

لویی گالوانی استاد تشریح دانشگاه بولونی در سال 1780 این آزمایش را روی قورباغه انجام داد به طوری که قورباغه را به برق گیر آویزان نمود و ملاحظه می شود گالوانی برای اطمینان کامل در هوای خوب قورباغه را به بلکن فلزی منزل خودش آویزان کرد ولی نتایج قبلی را مشاهده ننمود یک شب که حوصله اش از نگرفتن نتیجه به سر آمده بود با عصبانیت قورباغه را از محلی که آویزان کرده بود جدا کرد و در این موقع به موجب تصادف در اثر تماس گاز انبری که به وسیله آن قورباغه را گرفته بود با بالکن تکانی در قورباغه مشاهده می نماید و فکر می کند که واقعاٌ الکتریسیته حیوانی را کشف کرده است.

ولی صدای مخالفی از ولتا بلند شد که الکتریسیته ای در این عمل به وجود آمده فقط در اثر تماس گازاتبر و بالکن آهنی است ولتا در واقع تجربیات گالوانی را تکرار نمود و در صدد بر آمد که ثابت کند قورباغه دخالتی در ایجاد الکتریسیته نداشته است آنگاه سکه ای از نقره و قطعه ای روی به کار برد و آنها را به وسیله پارچه ابریشمی اسیددار از هم جدا نمود و بدینوسیله پیل الکتریکی تشکیل شد این پیل فقط جرقه تولید نمی کرد بلکه جریانی متصل که در حال عبور بود ایجاد می نمود دانشمند بزرگ روز 20 مارس 1800 ضمن نامه ای اکتشاف خودرا به جامعه پادشاهی اطلاع می دهد و از همین زمان شهرت فراوانی در سراسر اروپا کسب می نماید.

کشف او تاثیر عمیقی در مجامع علمی به وجود آورد و ناپلئون او را به پاریس دعوت می کند و از او می خواهد که تجربه اش را در مقابل آکادمی تکرار کند و بعد از اثبات آن‌، او را به سمت کنت و سناتور کشور ایتالیا انتخاب می کند ولتا بعد از سه سال از شغل خود کناره می گیرد و به کوم می رودو او در سال 1827 در 82 سالگی زندگی را وداع می گوید.



پیل گالوانی ولتا

تاریخچه
این مولد شیمیای توسط ولتا (A. Volta) فیزکدان ایتالیایی ساخته شد. ولتا ثابت کرد که وقتی رساناهای مختلفی را باهم تماس دهیم، جدایی بارهای الکتریکی (بروز emf) پدید می‌آید. در نتیجه تماس در سطح مرزی بارهای منفی روی یک فلز جمع می‌شوند (فزونی الکترون) و روی فلز دیگر بارهای مثبت ظاهر می‌شوند (کمبود الکترون).


اولین مولد emf
اولین مولد نیروی محرکه الکتریکی emf که امکان مطالعه جریان الکتریکی را فراهم آورد و برای مقاصد عملی بکار رفت پیل گالوانی بود که در آن انرژی آزاد شده با عبور جریان از مدار را انرژی آزاد شده از واکنشهای شیمیایی تأمین می‌کنند، که با عمل پیل همراه هستند.


پیل گالوانی
پیل گالوانی به احترام گالوانی (L. Galvani) فیزیکدان و متخصص علم تشریح ایتالیایی که آزمایشهای او محرک بررسیهای ولتا بود، نام گذاری شده است. پدیده کشف شده توسط گالوانی و ولتا که عبارت بود از جدایی بار یعنی بروز emf در سطح مشترک بین دو رسانا که در ساختن پیل گالوانی بکار گرفته شد.


قاعده ولتا
در مداری که دارای تعداد دلخواهی از فلزات مختلف باشد emf برابر صفر است.
در فلزات بر اثر عبور جریان هیچ تغییر شیمیایی رخ نمی‌دهد.
در مدار بسته‌ای که توسط رساناهای فلزی تشکیل می‌شود جمع جبری تمام emf ها برابر صفر است (پیش بینی با قانون بقای انرژی).
پیل ولتا
ولتا دنبال ایده‌ای بود که جریان الکتریکی مدار را مقداری تغییر دهد. به عبارتی با ایجاد تغییر در ترکیب شیمیای رسانا در اثر عبور جریان به تعدادی تحولات شیمیای منجر می‌شود و در نتیجه آنها انرژی داخلی (انرژی شیمیایی) اجسام تشکیل دهنده کاهش می‌یابد و با صرف این کاهش انرژی جریان می‌تواند در مدار باقی بماند.

برای حصول به این نتیجه ولتا با فرو بردن یک تیغه مس و یک تیغه روی در محلول اسید سولفوریک به اولین پیل گالوانی که به پیل ولتا معروف است واقعیت بخشید (برای اینکه پیل نهایی حاصل تلاشهای گالوانی و ولتا بود به آن پیل گالوانی ولتا گویند). با اتصال تیغه‌های مس و روی (الکترودها) پیل ولتا با رسانا (مثلا یک سیم فلزی) در این مدار بسته جریان الکتریکی بوجود می‌آید.


ساختمان پیل ولتا
پیل ولتا شامل تمام اجزائی است که برای هر پیل گالوانی لازم است. یعنی دو رسانای فلزی (روی و مس) که با رسانای دیگر (محلول اسید سولفوریک)در تماس است. با این حال پیل مناسبی نیست زیرا emf آن که در شروع کار به 107v می‌رسد، به سرعت افت می‌کند. به این دلیل معمولا از پیلهای دیگری استفاده می‌شود که در انتخاب رساناهای فلزی و محلول رسانا با پیل ولتا متفاوت هستند.

منبع


[تصویر:  volta.jpg]

[تصویر:  VOLTA-ELECTRIC-INDUCTION.png]

[تصویر:  volta-apparatus.jpg]

[تصویر:  Book_Volta-pile-copperplate.gif]
Plate from Volta's landmark book:
On the Electricity Excited by the Mere Contact of Conducting Substances of Different Kinds.
1800

[تصویر:  450px-VoltaBattery.JPG]
زندگینامه مایکل فارادی


[تصویر:  Faraday.JPG]

تولد : 22 سپتامبر 1791 حومه لندن

فوت : 26 اوت 1867 لندن

زندگينامه:

امروز در جهان هر كجا در اثر تغيير ميدان مغناطيسي جريان القايي به وجود مي آيد و مولد الكتريسيته اي كار مي افتد و جريان الكتريسيته توليد مي كند اثري از فارادي ديده مي شود. مايكل فارادي پسر نعلبند انگليسي است كه در حومه لندن به دنيا آمد. او به سبب فقر و اينكه از همان اوان كودكي متكفل مخارج خانواده اش بود، تحصيلات ابتدايي را تمام نكرد و از سيزده سالگي مشغول به كار شد. كارش صحافي و توزيع روزنامه و به طور كلي شاگردي يك مغازه كتابفروشي بود. دستهاي او در اثر كار صحافي، در حركت و سازندگي مهارت يافت و انديشه او سبب خواندن هر كتاب پيش از صحافي و هر روزنامه پيش از توزيع ، رشد يافت.

تصادف چنين بود كه همفري ديوي، فيزيكدان مشهور انگليسي، تهيه كارت دعوت براي سخنرانيهاي علمي خود را به اين كتابفروشي سفارش دهد و فارادي، زرنگي كرد و كارت دعوت چند جلسه رانيز براي خود نوشت و در جلسات حاضر شد. پس از سه يا چهار جلسه، موقعي كه فارادي در جلسه سخنراني رفت، كتابي جلد شده و مرتب همراه تقاضاي كار به همفري ديوي داد. اين كتاب سخنراني هاي ديوي بود كه آنها را به صورت ماهرانه اي تنظيم كرده بود. درخواست فارادي قبول شد مشروط بر آنكه به عنوان كارگر در آزمايشگاه شيمي و فيزيك به كار نظافت بپردازد. اما او با تكيه بر دستهاي سازنده و انديشه پويا و جسجوگر خود، با سرعت به دستياري ديوي برگزيده شد و موقعي كه در آن زمان ديوي را براي سخنرانيهاي علمي به كشورهاي اروپايي دعوت كردند. مايكل فارادي نيز همراه ديوي بود و حاصل اين سفر سي ماهه، براي او آموختن چند زبان زنده دنيا و آشنايي با دانشمندان معروف زمان و اطلاع از تجارب علمي آنها گرديد.

در سال 1815 پس از پايان اين مسافرت فارادي به كار پرداخت و پس از مدتي به رياست آزمايشگاههاي علمي انجمن سلطنتي انگليس رسيد. فارادي به عنوان يكي از بزرگترين دانشمندان آزمايشگر علوم تجربي ، به قوانين و اكتشافات بسيار مهمي دست يافت، به طوري كه در همان زمان نيز ارزش كارش معلوم شد و همفري ديوي به همكاري با او افتخار مي كرد و مي گفت : « بزرگترين كشف من كشف وجود فارادي است.»

از آثار علمي او:

1- مطالعه در آثار شيميايي جريان الكتريسيته و كشف قوانين الكتروليز ( قوانين فارادي) و انتخاب اصطلاحات مربوط به الكتروشيميايي مانند : الكترود ، آند،كاتد،الكتروليت، . . .

2- موتور الكتريكي - در سال 1821 فارادي موفق شد كه اولين موتور الكتريكي را بسازد، او با گذراندن جريان الكتريسيته از يك چرخ فلزي كه در ميدان مغناطيسي قرار داشت، توانست چرخ را به حركت در آورد. ان چرخ متكي بر يك محور رسانا بود كه از پايين نيز با سطح جيوه تماس داشت.

[تصویر:  teknology1.jpg]

3- توليد الكتريسيته از راه القاي مغناطيسي - در هفدهم اكتبر سال 1831 به كشف اين پديده موفق شد كه حركت نسبي يك مغناطيس و يك سيم پيچ مي تواند جريان الكتريكي توليد كند. و از آن پس كه تكنولوژي توليد الكتريسيته از طريق ديناموها و آلترناتورها ( مولد هاي جريان پيوسته و متناوب ) شروع و تكميل شد. فارادي نه تنها در انديشه اختراع و اكتشاف و ساختن بود، بلكه « ياددادن » و به ويژه آموزش علوم به كودكان را وظيفه خود مي دانست. او از همان ساله اي اوليه اي كه به سرپرستي آزمايشگاههاي علوم تجربي منصوب شد، در روزهاي مشخصي از هفته ( چهارشنبه ها) براي كودكان در محل ازمايشگاه سخنراني و آزمايش مي كرد. جالب است كه گفته شود هنوز سخنراني هاي علمي پس از يك و نيم قرن، در سطحي گسترده هنوز ادامه دارد!

گرچه فارادي در 26 اوت 1867 وفات يافت وليكن تا زماني كه آثار الكتريسيته و مغناطيس مورد مطالعه و استفده انسان قرار مي گيرد ياد فارادي زنده است.



مطالب اضافی درباره زندگینامه مایکل فارادی


-----------------------------------------------------------------
بدخوئی عمل را بفساد آرد چنانکه سرکه عسل را فاسد کند